لطفا بخونید بخاطر روح داداشم،
لطفا بخونید بخاطر روح داداشم،
یک سال شد... که تورفتی زندگی برای ما تو اون یک سال جهنم شد؛
قبل مرگت یادم بود اظطراب دارم، اما تو خودم ریختم گفتم مگه مهمه ولش کن.
ساعت 11:56 دقیقه دوستت زنگ زد... مامان بابام رفتن اما من موندم یه دل سیر.
بعدش مامانم با یه حال خراب اومد دیدم خونمون شلوغه...
گفتم نه اونطور نیست, نیست نیست و نیست
اما فرداش گفتم رفته تو کما چیزیش نمیشه و با لبخند میاد خونه؛ اما دیدم مامانم داره درباره ی مرگ داداشم به خالم میگه اونموقعه بود که داشتم روانی میشدم.
داداشی بدون که دوست دارم و همیشه یه روز خودمونم کنار همدیگه اونجا شاد و با خوشحالی زندگی میکنیم.
داستان زندگی من از اونجا تموم شد.....
یک سال شد... که تورفتی زندگی برای ما تو اون یک سال جهنم شد؛
قبل مرگت یادم بود اظطراب دارم، اما تو خودم ریختم گفتم مگه مهمه ولش کن.
ساعت 11:56 دقیقه دوستت زنگ زد... مامان بابام رفتن اما من موندم یه دل سیر.
بعدش مامانم با یه حال خراب اومد دیدم خونمون شلوغه...
گفتم نه اونطور نیست, نیست نیست و نیست
اما فرداش گفتم رفته تو کما چیزیش نمیشه و با لبخند میاد خونه؛ اما دیدم مامانم داره درباره ی مرگ داداشم به خالم میگه اونموقعه بود که داشتم روانی میشدم.
داداشی بدون که دوست دارم و همیشه یه روز خودمونم کنار همدیگه اونجا شاد و با خوشحالی زندگی میکنیم.
داستان زندگی من از اونجا تموم شد.....
۷۴۹
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.