فیک: گودال
فیک: گودال
part³²
بعد از ساعتی به کلبه برگشتن
اما قبل از اینکه بخوان وارد کلبه بشن...
" دخترا؟ "
به طرف صاحب صدا برگشتن
چو: شما ...
میونگ: شما اینجا چیکار میکنید؟
دو پسر به طرفشون آمدن
_ خیلی وقته که ندیدمتون
+ فکرکنم یه ۵ سالی میشه مگه نه!
یونسوک:درسته
نگاهشو به دختر داد که مات و مبهوت بهشون زل زده بود
_ اون ببین کی اینجاس! ا.ت خانم ، اگه شوگا ببینتت حتما خوشحال میشه
+ بزار صداش کنم ...
" نه نه ... "a.t
+ شوگااا ، بیا ببن کی اینجاس!
در کلبه کناری باز شد و قامت مرد نمایان شد(دیگه شوگا میشناسید)
شوگا: چی شده؟ کی اینج...
با دیدن چهرهی دختر حرفش نصفه موند و سرجاش خشکش زد
شوگا: ا.ت؟
لبخند فیکی زد ، دستش بالا آورد و تکون داد
" سَ..لام "a.t
جلوی کلبه روی صندلی نشسته بودن و گفت و گو میکردن
+ خب بگید ببینم توی این ۵ سال چیکارا کردید!
یونکیونگ: مثل قبل درس خوندیم به چیزایی که خواستیم رسیدیم و کار میکنیم
_ اوح پسکارممیکنید ، چی کارید؟
یونسوک: من دیزاینرم و دفتر خودمو زدم ، چو روانشانسه، میونگ کتاب مینویسه و نویسنده اس ، یونکیونگ مدلینگه و ا.ت ام طراح مد
شوگا: چه جالب
_یک هفته بعد_
توی این یک هفته با پسرا بیشتر سرکله میزدن و از این بابت زیاد خوشحال نبودن
دختر مدام نگران این بود که اتفاقی بیوفته ولی اون اتفاق شروع نمیشد
جلوی کلبه روی صندلی ، روبهروی کلبه نشسته بودن و گپمیزدن ، مثل اینکه تنها کسی که توی اون جمع معذب بود دختره
هیچی نمیگفت و فقطیه شوخیا و خاطراتشون میخندید
چند ساعتی اونطوری گذشت که ماشین مدل بالا مشکی رنگی نزدیک کلبه شد
ماشین به چشمدختر آشنا آمد
" وای نه(اروم) "a.t
از روی صندلی بلند شد و این باعث شد که بقیه هم بلند شن
در ماشین باز شد و جئون از آن بیرون آمد
به طرف دختر قدم برداشت و روبهروش قرار گرفت ، پوزخندی زدی
" یه هفته شد "jk
هوف بلندی کشید
" میرم وسایلمو جمع کنم "a.t
یونسوک: چی؟ آخه چرا؟
یونکیونگ: میخوای کجا بری ا.ت؟
چو: هنوز دو هفته نشده اینقدر زود!
میونگ: تو کی هستی؟ (روبه جونگکوک)
" من جونگکوک دوست ا.ت قرار بود یه هفته باشه و بعدش بیام دنبالش "jk
چو: چی؟
" واقعا معذرت میخوام دخترا "a.t
وارد کلبه شد و مشغول به جمع کردن وسایلش
دوستاش پیشش آمدن
میونگ: ا.ت این کیه؟
" قضیه منو داداشم که بهتون گفتم... "a.t
یونسوک: خب؟
" این جونگگوکه دوست داداشم ، گفته بود بعد یه هفته که موندم میاد دنبالم ولی فکر نمیکردم سر حرفش بمونه برای همین چیزی بهتون نگفتم "a.t
part³²
بعد از ساعتی به کلبه برگشتن
اما قبل از اینکه بخوان وارد کلبه بشن...
" دخترا؟ "
به طرف صاحب صدا برگشتن
چو: شما ...
میونگ: شما اینجا چیکار میکنید؟
دو پسر به طرفشون آمدن
_ خیلی وقته که ندیدمتون
+ فکرکنم یه ۵ سالی میشه مگه نه!
یونسوک:درسته
نگاهشو به دختر داد که مات و مبهوت بهشون زل زده بود
_ اون ببین کی اینجاس! ا.ت خانم ، اگه شوگا ببینتت حتما خوشحال میشه
+ بزار صداش کنم ...
" نه نه ... "a.t
+ شوگااا ، بیا ببن کی اینجاس!
در کلبه کناری باز شد و قامت مرد نمایان شد(دیگه شوگا میشناسید)
شوگا: چی شده؟ کی اینج...
با دیدن چهرهی دختر حرفش نصفه موند و سرجاش خشکش زد
شوگا: ا.ت؟
لبخند فیکی زد ، دستش بالا آورد و تکون داد
" سَ..لام "a.t
جلوی کلبه روی صندلی نشسته بودن و گفت و گو میکردن
+ خب بگید ببینم توی این ۵ سال چیکارا کردید!
یونکیونگ: مثل قبل درس خوندیم به چیزایی که خواستیم رسیدیم و کار میکنیم
_ اوح پسکارممیکنید ، چی کارید؟
یونسوک: من دیزاینرم و دفتر خودمو زدم ، چو روانشانسه، میونگ کتاب مینویسه و نویسنده اس ، یونکیونگ مدلینگه و ا.ت ام طراح مد
شوگا: چه جالب
_یک هفته بعد_
توی این یک هفته با پسرا بیشتر سرکله میزدن و از این بابت زیاد خوشحال نبودن
دختر مدام نگران این بود که اتفاقی بیوفته ولی اون اتفاق شروع نمیشد
جلوی کلبه روی صندلی ، روبهروی کلبه نشسته بودن و گپمیزدن ، مثل اینکه تنها کسی که توی اون جمع معذب بود دختره
هیچی نمیگفت و فقطیه شوخیا و خاطراتشون میخندید
چند ساعتی اونطوری گذشت که ماشین مدل بالا مشکی رنگی نزدیک کلبه شد
ماشین به چشمدختر آشنا آمد
" وای نه(اروم) "a.t
از روی صندلی بلند شد و این باعث شد که بقیه هم بلند شن
در ماشین باز شد و جئون از آن بیرون آمد
به طرف دختر قدم برداشت و روبهروش قرار گرفت ، پوزخندی زدی
" یه هفته شد "jk
هوف بلندی کشید
" میرم وسایلمو جمع کنم "a.t
یونسوک: چی؟ آخه چرا؟
یونکیونگ: میخوای کجا بری ا.ت؟
چو: هنوز دو هفته نشده اینقدر زود!
میونگ: تو کی هستی؟ (روبه جونگکوک)
" من جونگکوک دوست ا.ت قرار بود یه هفته باشه و بعدش بیام دنبالش "jk
چو: چی؟
" واقعا معذرت میخوام دخترا "a.t
وارد کلبه شد و مشغول به جمع کردن وسایلش
دوستاش پیشش آمدن
میونگ: ا.ت این کیه؟
" قضیه منو داداشم که بهتون گفتم... "a.t
یونسوک: خب؟
" این جونگگوکه دوست داداشم ، گفته بود بعد یه هفته که موندم میاد دنبالم ولی فکر نمیکردم سر حرفش بمونه برای همین چیزی بهتون نگفتم "a.t
۱۳.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.