خسته بود ،
خسته بود ،
حتی وقتی بزرگ ترین دردش را بر دوش میکشید نمیتوانست به بهترین شخص زندگی اش کوچک ترین حرفی زند ؛
اما این حس
از کجا سرچشمه میگرفت ؟
چرا..
هنگامی که درد تمام تنش را فرا گرفت ، انقدر عمیق بود ، آنقدر بزرگ بود ، که حتی نمیتوانست درک کند چه اتفاقی درحال رخ دادن است ،
نمیداست چه گوید ، نمیدانست چه کند ، هیچ چیز جز اشک ریختن نمیدانست ، هزاران انسان اورا در آغوش گرفتندو اشک ریختن اما او ؛ در آغوش کدام یک توانست با تمام وجود اشک ریزد ؟؟
شاید..
این منصفانه نباشد اما،
هیچ اهدی )
قلبش درد داشت
دلش تاریکی شب را میخواست ، برای همیشه ، دلش حرف زدن با او را میخواست بزای هر لحظه ، دلش اشک ریختن در آغوشی که یک بار تجربه اش نکرد را ، میخواست ؛
شاید
تمام چیزی که با تمام وجودَش میخواست
همان چیز هایی بود که همیشه ،
از داشتنش محروم بود..
هیچکس
حتی برای دقیقه اورا با تمام وجودش نخواست.
حتی وقتی بزرگ ترین دردش را بر دوش میکشید نمیتوانست به بهترین شخص زندگی اش کوچک ترین حرفی زند ؛
اما این حس
از کجا سرچشمه میگرفت ؟
چرا..
هنگامی که درد تمام تنش را فرا گرفت ، انقدر عمیق بود ، آنقدر بزرگ بود ، که حتی نمیتوانست درک کند چه اتفاقی درحال رخ دادن است ،
نمیداست چه گوید ، نمیدانست چه کند ، هیچ چیز جز اشک ریختن نمیدانست ، هزاران انسان اورا در آغوش گرفتندو اشک ریختن اما او ؛ در آغوش کدام یک توانست با تمام وجود اشک ریزد ؟؟
شاید..
این منصفانه نباشد اما،
هیچ اهدی )
قلبش درد داشت
دلش تاریکی شب را میخواست ، برای همیشه ، دلش حرف زدن با او را میخواست بزای هر لحظه ، دلش اشک ریختن در آغوشی که یک بار تجربه اش نکرد را ، میخواست ؛
شاید
تمام چیزی که با تمام وجودَش میخواست
همان چیز هایی بود که همیشه ،
از داشتنش محروم بود..
هیچکس
حتی برای دقیقه اورا با تمام وجودش نخواست.
۶.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.