تا بحال شده در یک ایستگاه شلوغ اتوبوس ایستاده باشی، توی ظ
تا بحال شده در یک ایستگاه شلوغ اتوبوس ایستاده باشی، توی ظل آفتاب با گلویی خشک و بی حوصله و اخم کرده؟
بعد اتوبوس بیاید و درست جلوی پاهای تو بایستد؟
آنقدر ذوق کنی که حتی نپرسی مقصدش کجاست. بعد هم دو ایستگاه بالاتر عصبی و متنفر از هر چه اتوبوس است، پیاده شوی و صبر کنی که بعدی بیاید و تو را به مقصدت برساند؟
شده که بعدی هم برسد و تمام آدم های منتظر چهارتا پا درآورند و بریزند سرش و تو جا بمانی؟
شده آیا؟
عشق به همین اتوبوس می ماند.
دلش برای خستگی و تنهایی ت می سوزد، انتخابت می کند و تو هنوز به هیچ جای مشخصی نرسیده، می خواهی که پیاده شوی.
گاهی هیچ مقصدی در کار نیست جز همانی که تو را از شر آفتاب و تشنگی و خستگی راحت کرد.
اصلا اگر به هوای رسیدن به جای مشخصی هم سوار شدی و اتفاقی خوابت برد و رفتی تا آخر خط چه؟!
همان جایی که تمام آدم ها پیاده می شوند و تو می مانی با تنهایی و سرگردانی ش چه کنی و کسی هم از آن جلو فریاد می زند که آخر خط است.
آن وقت چه؟
عشق همین نجات یافتن است. همین اتوبوسی که از روی شانس جلوی پاهای تو نگه داشت و به او اعتماد کردی.
بعد اتوبوس بیاید و درست جلوی پاهای تو بایستد؟
آنقدر ذوق کنی که حتی نپرسی مقصدش کجاست. بعد هم دو ایستگاه بالاتر عصبی و متنفر از هر چه اتوبوس است، پیاده شوی و صبر کنی که بعدی بیاید و تو را به مقصدت برساند؟
شده که بعدی هم برسد و تمام آدم های منتظر چهارتا پا درآورند و بریزند سرش و تو جا بمانی؟
شده آیا؟
عشق به همین اتوبوس می ماند.
دلش برای خستگی و تنهایی ت می سوزد، انتخابت می کند و تو هنوز به هیچ جای مشخصی نرسیده، می خواهی که پیاده شوی.
گاهی هیچ مقصدی در کار نیست جز همانی که تو را از شر آفتاب و تشنگی و خستگی راحت کرد.
اصلا اگر به هوای رسیدن به جای مشخصی هم سوار شدی و اتفاقی خوابت برد و رفتی تا آخر خط چه؟!
همان جایی که تمام آدم ها پیاده می شوند و تو می مانی با تنهایی و سرگردانی ش چه کنی و کسی هم از آن جلو فریاد می زند که آخر خط است.
آن وقت چه؟
عشق همین نجات یافتن است. همین اتوبوسی که از روی شانس جلوی پاهای تو نگه داشت و به او اعتماد کردی.
۳.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۳