Hēyf✨
Hēyf✨
Part: 2
[Start]
امیر:حاضرشو!
***
نشستم تو ماشین و رفت عقب نگاهی کوتاه انداختم ب صندلی عقب و کمربندمو بستم
لب زدم:میریم خونه من!
اهو:سرمو اوردم بالا چی ینی چیییی
امیر:استارت زدمو همینجور ک داشتم دور میزدم دستمو کشید ب سمت عقب کلی جیغو داد میکرد ب طوری ک ماشین از دستم خارج شد
اهو:من خونه تو نمیام فهمیدییی پیاده میشمم باتوامممم هووووو
امیر:هولش دادم صندلی عقب و زدم کنار عصبی برکشتم نگاش کردم چیکار میکنی احمق ب خونه هم نمیرسیدیم اینجوری!
برگشتم جلو رو نگاه کردم درحالی ک ماشینا برامون بوق میکشیدن و درکنار چندتا فوش گفتم
تو هتل امن نیست ی دختر تنها م این موقع شب
نترس کاریت ندارم!
تو مسیر بودیم
اهو:نه توروخدا کاری داشته باش خوش اشتها!
امیر:مرسی ک ب یادمی تو فکرش نیستم ولی اگه ادامه بدی ممکنه اشتهام بازشه دخترکوچولو!
اهو:سری انداختم پایین و چیزی نگفتم و فقد خوابم میومد
امیر:ده دیقه ای گذشت
توی ماشین صدای زمزمه موزیکی ک اهو داشت زمزمه میکرد بود
ی موزیک ملایم گذاشتم و بارون گرفت
اهو:احساس کردم دیگه نمیتونم
سرمو گذاشتم رو صندلی و خوابم برد!
امیر:چشمم افتاد بهش از تو اینه!لبخندی زدم
کمی بعد ب خودم اومدم ولبخندمو جمع کردم
***
وارد محوطه خونه شدم با ماشین
بارون جدید شده بود کاپشنمو دراوردم و انداختم روی اهو
ی دستمو بردم زیر زانوش و ی دست دیگم زیر گردنش و در ماشینو با پام بستم و وارد خونه شدم.
گذاشتمش رو تخت شالشو از دور گردنش برداشتم و داشتم از تو اتاق میرفتم بیرون
ب صورت غیر ارادی برکشتم و پتو رو کشیدم روش و بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم
بالش و پتو برداشتم و اومدم بیرون
اهو:چند تا شرط دارم!
امیر:مگه...خواب نبودی؟!
اهو:نه الان یادم اومد کباید بهت بگم
امیر:قبوله!فقد برو
اهو:چیزی نگفتم هنوز
امیر:از سر شبه اعصاب نذاشتی واسم بیخیال قبوله
اهو:بیخیال
هفت تا شرط دارم!
امیر:درحالی ک لیوان کافی دستم بود ابرویی بالا انداختم و گفتم خب
اهو: شرط اول ب هیچچ عنوان بامن حرف نمیزنی دو با فاصله ازم گذر کن سههه لب گورم بودم سمتم ن....
امیر:عصبی از جام پاشدم و لیوانو گذاشتم رو اپن و رفتم سمتش
خب؟!
اهو:ام خب هیچی شب بخیر
امیر:از لباسش گرفتن و کشیدمش تو بغلم
میدونستی بیشتر با این کارات اشتهامو باز میکنی؟!
اهو:سری برگردوندم و نگاش کردم
بهت نمیاد بچه خوشگل با دست زدم تو صورتش
امیر:دستشو کشیدم.دافی میدونی ک اراده کنم اینجا نیستی!ساکت شو برو ادامه خوابت برگشتم تو اشپزخونه م رفت بالا با قیافه ای ترسیده
Part: 2
[Start]
امیر:حاضرشو!
***
نشستم تو ماشین و رفت عقب نگاهی کوتاه انداختم ب صندلی عقب و کمربندمو بستم
لب زدم:میریم خونه من!
اهو:سرمو اوردم بالا چی ینی چیییی
امیر:استارت زدمو همینجور ک داشتم دور میزدم دستمو کشید ب سمت عقب کلی جیغو داد میکرد ب طوری ک ماشین از دستم خارج شد
اهو:من خونه تو نمیام فهمیدییی پیاده میشمم باتوامممم هووووو
امیر:هولش دادم صندلی عقب و زدم کنار عصبی برکشتم نگاش کردم چیکار میکنی احمق ب خونه هم نمیرسیدیم اینجوری!
برگشتم جلو رو نگاه کردم درحالی ک ماشینا برامون بوق میکشیدن و درکنار چندتا فوش گفتم
تو هتل امن نیست ی دختر تنها م این موقع شب
نترس کاریت ندارم!
تو مسیر بودیم
اهو:نه توروخدا کاری داشته باش خوش اشتها!
امیر:مرسی ک ب یادمی تو فکرش نیستم ولی اگه ادامه بدی ممکنه اشتهام بازشه دخترکوچولو!
اهو:سری انداختم پایین و چیزی نگفتم و فقد خوابم میومد
امیر:ده دیقه ای گذشت
توی ماشین صدای زمزمه موزیکی ک اهو داشت زمزمه میکرد بود
ی موزیک ملایم گذاشتم و بارون گرفت
اهو:احساس کردم دیگه نمیتونم
سرمو گذاشتم رو صندلی و خوابم برد!
امیر:چشمم افتاد بهش از تو اینه!لبخندی زدم
کمی بعد ب خودم اومدم ولبخندمو جمع کردم
***
وارد محوطه خونه شدم با ماشین
بارون جدید شده بود کاپشنمو دراوردم و انداختم روی اهو
ی دستمو بردم زیر زانوش و ی دست دیگم زیر گردنش و در ماشینو با پام بستم و وارد خونه شدم.
گذاشتمش رو تخت شالشو از دور گردنش برداشتم و داشتم از تو اتاق میرفتم بیرون
ب صورت غیر ارادی برکشتم و پتو رو کشیدم روش و بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم
بالش و پتو برداشتم و اومدم بیرون
اهو:چند تا شرط دارم!
امیر:مگه...خواب نبودی؟!
اهو:نه الان یادم اومد کباید بهت بگم
امیر:قبوله!فقد برو
اهو:چیزی نگفتم هنوز
امیر:از سر شبه اعصاب نذاشتی واسم بیخیال قبوله
اهو:بیخیال
هفت تا شرط دارم!
امیر:درحالی ک لیوان کافی دستم بود ابرویی بالا انداختم و گفتم خب
اهو: شرط اول ب هیچچ عنوان بامن حرف نمیزنی دو با فاصله ازم گذر کن سههه لب گورم بودم سمتم ن....
امیر:عصبی از جام پاشدم و لیوانو گذاشتم رو اپن و رفتم سمتش
خب؟!
اهو:ام خب هیچی شب بخیر
امیر:از لباسش گرفتن و کشیدمش تو بغلم
میدونستی بیشتر با این کارات اشتهامو باز میکنی؟!
اهو:سری برگردوندم و نگاش کردم
بهت نمیاد بچه خوشگل با دست زدم تو صورتش
امیر:دستشو کشیدم.دافی میدونی ک اراده کنم اینجا نیستی!ساکت شو برو ادامه خوابت برگشتم تو اشپزخونه م رفت بالا با قیافه ای ترسیده
۳.۹k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.