بیست و چهار سال پیش یه پسر کوچولو تو کوبه ژاپن بدنیا میاد
بیست و چهار سال پیش یه پسر کوچولو تو کوبه ژاپن بدنیا میاد و مامان و باباش اسمشو یوشینوری میذارن چون از همون موقع میدونستن وقتی بزرگ بشه یه پسر زیبا و باهوش میشه. پسر کوچولوی ما از همون بچگی با دیدن پدرش که تو یه بند بوده رویای موزیسین شدنو داشته و همیشه با یه گیتار کوچولوی آبی گیتار زدن پدرش رو تقلید میکرده و با همین گیتار آبی رویای آیدل شدنش شروع میشه ولی خب همه چی جوری که یوشی فکر میکرد نمیشه و سال اول دبیرستان که میرسه پدرش فوت میکنه. و اینجوری میشه که با سن کمش مسئولیت مامانش و دوتا خواهرش میوفته رو دوشش و تنها مرد خانواده میشه. وقتی میدیده که مامانش همیشه تا دیروقت کار میکنه و اکثر وقتا مریضه با خودش میگه ’سخت تلاش میکنم یه ستاره میشم که مامانم مجبور نباشه سختی بکشه’ و بعد از اون هدفش میشه سخت تلاش کردن تا بتونه بالاخره دبیو کنه، طی این مسیر مجبور میشه از خیلی چیزا از جمله دوست صمیمیش دست بکشه ولی ذره ای نا امید نشده چون همیشه گفته ’ تنها هدف و اولویت من خانوادمه من بخاطر اونا کار میکنم و موفق میشم ’ داستان آیدل شدن یوشی کوچولوی ما همینقدر متفاوت و ناراحت کنندهست و بخاطر همینه بیشتر از هرکس دیگهای بهش افتخار میکنم و هرسال آرزو دارم که خوشحالترین پسر کره زمین باشه چون لیاقتش رو داره. ۲٤ سالگیش کلی مبارك
۵.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.