نیمه شب بود به بیرون از اپارتمان رفتم که زباله هارا در سط
نیمه شب بود به بیرون از اپارتمان رفتم که زباله هارا در سطل زباله ایی که درخیابان وجود دارد بزارم سایه ای عجیب دیدم که ناگهان محو شد بیخیال شدم وبه اپارتمان رفتم داخل اسانسور شدم و خود را در اینه اسانسور نگا کردم ک ناگهان خودم را در اینه خندان دیدم درحالیکه من لبخندی بر لب نداشتم...
-تلخه نه!؟
-تلخه نه!؟
۱.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲