✞رمان انتقام✞ پارت 7
•انتقام•
پارت هفتم✞︎🖤
دیانا: سریع رومو بر گردوندم سمت پنجره ماشین...
ارسلان: میری خونه؟
دیانا: اره...فقط خونم عوض شده تنهایی زندگی میکنم...
ارسلان: دیگه با خانوادت زندگی نمیکنی؟
دیانا: نه خونه مجردی گرفتم...
ارسلان: چه غلطا
دیانا: میشه زودتر برسونیم؟
ارسلان: آدرس و بده..
دیانا: وقتی رسیدیم جلوی در روبه ارسلان شدم...
مرسی اومدم پیاده بشم ک دستمو کشید با بهت به صورتش خیره شدم..
ارسلان: خواهش میکنم...اگه کاری داشتی بهم خبر بده میبینمت
دیانا: بدون حرفی از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه....در خونه رو باز کردم و بدون اینکه ارایشم و پاک کنم و لباسامو عوض کنم رو تخت ولو شدم ک خوابم برد
_
ارسلان: منتظرش بودم
میخواستم دوباره برگرده
پشیمون از رفتنم بودم
ولی الان ک برگشتم نمیخوام از دستش بدم
چه به عنوان ی رفیق چه به عنوان کسی ک دوسش داره
شماره جدید دیانارو از مهراب گرفتم
و بهش پیام دادم تا شماره جدیدمو داشته باشه فردا
هممون خونه امیر و اتوسا دعوت بودیم شاید ی فرصتی بود ک من و دیانا بیشتر به هم نزدیک شیم و این فاصله دو ساله رو از بین ببریم...
____
دیانا: با صدای پیام گوشیم لای چشام و باز کردم و گوشیمو از روی میز بغل تخت چنگ زدم و برداشتم ی پیام از شماره ناشناس
_سلام ارسلانم فردا میام دنبالت شب باید بریم خونه اتوسا و امیر
دیانا: چقد این پسر میتونه مغرور باشه به خدا با ی معذرت خواهی بر میگردم..با خودم زدم زیر خنده چقد من دیوونه میتونم باشم؟...
رفتم جلوی آینه ارایشمو پاک کردم و لباس راحتیم و پوشیدم ک با صدای چیزی ک نشان از شکستن بود سرمو بر گردوندم
شیشه اتاقم شکسته بود رفتم سمت شیشه ک ببینم
کی شیشه رو شکونده
سرمو از پنجره ی اتاقم کردم بیرون ک با دیدن ارسلان تعجب کردم.....
چی کار میکنی دیوونه؟
ارسلان: خودت میگی دیوونه از ی دیوونه چه توقعی داری؟
دیانا: زدی شیشمو شکوندی اسکل حالا کی اینو درست میکنه؟
پارت هفتم✞︎🖤
دیانا: سریع رومو بر گردوندم سمت پنجره ماشین...
ارسلان: میری خونه؟
دیانا: اره...فقط خونم عوض شده تنهایی زندگی میکنم...
ارسلان: دیگه با خانوادت زندگی نمیکنی؟
دیانا: نه خونه مجردی گرفتم...
ارسلان: چه غلطا
دیانا: میشه زودتر برسونیم؟
ارسلان: آدرس و بده..
دیانا: وقتی رسیدیم جلوی در روبه ارسلان شدم...
مرسی اومدم پیاده بشم ک دستمو کشید با بهت به صورتش خیره شدم..
ارسلان: خواهش میکنم...اگه کاری داشتی بهم خبر بده میبینمت
دیانا: بدون حرفی از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه....در خونه رو باز کردم و بدون اینکه ارایشم و پاک کنم و لباسامو عوض کنم رو تخت ولو شدم ک خوابم برد
_
ارسلان: منتظرش بودم
میخواستم دوباره برگرده
پشیمون از رفتنم بودم
ولی الان ک برگشتم نمیخوام از دستش بدم
چه به عنوان ی رفیق چه به عنوان کسی ک دوسش داره
شماره جدید دیانارو از مهراب گرفتم
و بهش پیام دادم تا شماره جدیدمو داشته باشه فردا
هممون خونه امیر و اتوسا دعوت بودیم شاید ی فرصتی بود ک من و دیانا بیشتر به هم نزدیک شیم و این فاصله دو ساله رو از بین ببریم...
____
دیانا: با صدای پیام گوشیم لای چشام و باز کردم و گوشیمو از روی میز بغل تخت چنگ زدم و برداشتم ی پیام از شماره ناشناس
_سلام ارسلانم فردا میام دنبالت شب باید بریم خونه اتوسا و امیر
دیانا: چقد این پسر میتونه مغرور باشه به خدا با ی معذرت خواهی بر میگردم..با خودم زدم زیر خنده چقد من دیوونه میتونم باشم؟...
رفتم جلوی آینه ارایشمو پاک کردم و لباس راحتیم و پوشیدم ک با صدای چیزی ک نشان از شکستن بود سرمو بر گردوندم
شیشه اتاقم شکسته بود رفتم سمت شیشه ک ببینم
کی شیشه رو شکونده
سرمو از پنجره ی اتاقم کردم بیرون ک با دیدن ارسلان تعجب کردم.....
چی کار میکنی دیوونه؟
ارسلان: خودت میگی دیوونه از ی دیوونه چه توقعی داری؟
دیانا: زدی شیشمو شکوندی اسکل حالا کی اینو درست میکنه؟
۸۱.۸k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.