بچه ها پشمام ریخت بابت حمایتا واقعا مرسییی
part³
پادشاه و ملکه داشتن صبحونه میخوردن که جونگ کوک با عصبانیت وارد شد و
گفت:من نمیخوام با اون دختره ازدواج کنم.
پادشاه:ولی این برای سرزمین خیلی خوب میشه.
جونگ کوک:ولی من نمیخوام.
پادشاه:باشه می خوای بری تو روستا بدون هیچ پولی زندگی کنی؟
جونگ کوک:نه
پادشاه:پس بچه ی خوبی باش و با اون دختر ازدواج کن.
جونگ کوک چیزی نگفت و رفت تو اتاقش
ویو جونگ کوک
آخه این چه زندگیه نا سلامتی شاهزاده ی ماهم داشتم با خودم حرف میزدم که مامانم اومد داخل(مامان کوک م/ک)
م/ک:پسرم لطفا همکاری کن اون دخترم دوست نداره ازدواج کنه
کوک:پس برا چی قبول کرده؟
م/ک:اون هنوز چیزی نگفته ولی از شناختی
که ازش دارم قبول میکنه(مامان کوک و ویولت قبلا خیلی صمیمی بودن)اون اگه قبول کنه پدرت یه داروی کمیاب و به پدرش میده.
کوک:آها
م/ک:بعدشم اون دختر خوب و زیبایی.
نویسنده
داشتن حرف میزدن که دستیار ملکه با عجله
اومد و گفت.........
بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه😉
واقعا مرسی از حمایتا🥰
شرط
۲۰ لایک😁میدونم خیلی پروعم
پادشاه و ملکه داشتن صبحونه میخوردن که جونگ کوک با عصبانیت وارد شد و
گفت:من نمیخوام با اون دختره ازدواج کنم.
پادشاه:ولی این برای سرزمین خیلی خوب میشه.
جونگ کوک:ولی من نمیخوام.
پادشاه:باشه می خوای بری تو روستا بدون هیچ پولی زندگی کنی؟
جونگ کوک:نه
پادشاه:پس بچه ی خوبی باش و با اون دختر ازدواج کن.
جونگ کوک چیزی نگفت و رفت تو اتاقش
ویو جونگ کوک
آخه این چه زندگیه نا سلامتی شاهزاده ی ماهم داشتم با خودم حرف میزدم که مامانم اومد داخل(مامان کوک م/ک)
م/ک:پسرم لطفا همکاری کن اون دخترم دوست نداره ازدواج کنه
کوک:پس برا چی قبول کرده؟
م/ک:اون هنوز چیزی نگفته ولی از شناختی
که ازش دارم قبول میکنه(مامان کوک و ویولت قبلا خیلی صمیمی بودن)اون اگه قبول کنه پدرت یه داروی کمیاب و به پدرش میده.
کوک:آها
م/ک:بعدشم اون دختر خوب و زیبایی.
نویسنده
داشتن حرف میزدن که دستیار ملکه با عجله
اومد و گفت.........
بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه😉
واقعا مرسی از حمایتا🥰
شرط
۲۰ لایک😁میدونم خیلی پروعم
۶.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.