مثل یک چهره ی غمگین وسط جمعی شاد
مثل یک چهرهی غمگین وسط جمعی شاد
یا که یک خانه ویران ته شهری آباد
آدمی خسته و غریب بدور افتاده
به چه تشبیه کنم این همه تنهایی را
فکر کن دست کسی یخ بزند در مرداد
خواب آشفته ببینی نتوانی بپری
زندگی ... یعنی خفهگی با فریاد
فرض کن صید شوی؛ بال و پرت را ببُرند
بعد در گوش تو آهسته بگویند آزاد
درد دارد نتوانی ببری از خاطر
چشمهایی که تو را برده زمانی از یاد
خسته.ام خسته از این "سخت" دوام آوردن
مثل جان کندن یک شعلهی کوچک در باد
تنها چیزی که می دانم این است:
تن من مملو از زخم است
لبهی پنجره و ترس پریدن، ای کاش
یک نفر روح پریشان مرا هل میداد...
یا که یک خانه ویران ته شهری آباد
آدمی خسته و غریب بدور افتاده
به چه تشبیه کنم این همه تنهایی را
فکر کن دست کسی یخ بزند در مرداد
خواب آشفته ببینی نتوانی بپری
زندگی ... یعنی خفهگی با فریاد
فرض کن صید شوی؛ بال و پرت را ببُرند
بعد در گوش تو آهسته بگویند آزاد
درد دارد نتوانی ببری از خاطر
چشمهایی که تو را برده زمانی از یاد
خسته.ام خسته از این "سخت" دوام آوردن
مثل جان کندن یک شعلهی کوچک در باد
تنها چیزی که می دانم این است:
تن من مملو از زخم است
لبهی پنجره و ترس پریدن، ای کاش
یک نفر روح پریشان مرا هل میداد...
۱.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.