از دستم در رفته بود و اندازه ی یک دیگ بزرگ، نمک ریخته بود
از دستم در رفته بود و اندازهی یک دیگ بزرگ، نمک ریختهبودم توی قابلمهی کوچک غذا. هیچکاریش هم نمیشد کرد، خورشت داشت برای خودش میجوشید و دل من هم مثل سیر و سرکه بابت تلاش بیهودهای که داشتم میکردم و نتیجهای که قرار نبود بگیرم. یادم به حرف بیبیخاتون افتاد. گفتهبود "سیبزمینی" شوریِ غذای درحال جوش را میگیرد. بلند شدم بهقدر کفایت سیبزمینی پوست گرفتم و ریختم توی قابلمه و نشستم کنار و اجازه دادم سیبزمینیها کار خودشان را بکنند. چند ساعت بعد که غذا جاافتاد، سیبزمینیهای شور را برداشتم و ریختم بیرون که طعم غذا خراب نشود. بیچارهها غذا را از خطر انهدام نجات دادهبودند و حالا خودشان باید دور ریخته میشدند!!!
یادم به این افتاد که خیلی از ما خیلی جاها سیبزمینیهای نجاتبخشِ آدمها بودیم. تلخی و شوریِ جهانشان را که گرفتیم و نجات که داده شدند، حالا این ما بودیم که حضورمان تهدید به حساب میآمد و باید بیمعطلی کنار گذاشته میشدیم.
این خاصیتِ مهربانیست، وقتی که انتخاب کردی محبت کنی و نجات بدهی و مفید باشی، میشوی وسیلهای برای پیروزی یا نجات آدمها... به هدف که رسیدند، خیلی راحت کنار گذاشته میشوی.
نه اینکه مهربان نباشی، بپذیر که آخرش معمولا همین است قانون جهان را که نمیشود تغییر داد!
_نرگس_صرافیان_طوفان
یادم به این افتاد که خیلی از ما خیلی جاها سیبزمینیهای نجاتبخشِ آدمها بودیم. تلخی و شوریِ جهانشان را که گرفتیم و نجات که داده شدند، حالا این ما بودیم که حضورمان تهدید به حساب میآمد و باید بیمعطلی کنار گذاشته میشدیم.
این خاصیتِ مهربانیست، وقتی که انتخاب کردی محبت کنی و نجات بدهی و مفید باشی، میشوی وسیلهای برای پیروزی یا نجات آدمها... به هدف که رسیدند، خیلی راحت کنار گذاشته میشوی.
نه اینکه مهربان نباشی، بپذیر که آخرش معمولا همین است قانون جهان را که نمیشود تغییر داد!
_نرگس_صرافیان_طوفان
۱.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳