💠 فیلم مختار نامه وهب نصرانی در کربلا 💠
💠وهب نصرانی چگونه مسلمان شد💠
وهب نصرانی در صحرایی زندگی میکرد. زمانی که امام حسین (ع) راهی کربلا شد، در مسیر خود خیمه هایی در دل صحرا دید. از فرزندان و اصحاب خواست ببینند این خیمه برای کیست! اصحاب رفتند و بعد از مدتی پیام آوردند که این خیمه متعلق به مردی نصرانی است.
امام (ع) فرمود: برویم و او را به اسلام دعوت کنیم.
نزدیک خیمه شدند. پیرزنی از خیمه خارج شد ، امام سلام کرد و فرمود : فرزندتان کجاست!.
امام پاسخ شنید در پی تهیه آب است.
امام فرمود :« تشنه هستید؟»
پیرزن گفت : «بله»
امام شمشیر خود را کشید و با شمشیر خود مقداری خار را کندند، آبی سرد و زلال شروع به جاری شدن کرد.
زن با تعجب گفت:« تو کیستی ؟»
فرمود : «به وهب بگو شخصی که او را در خواب دیدی می خواهد تو را با خود ببرد.»
وهب برگشت و چشمه آب سرد و زلال را دید.
گفت : «مادر ، چه شده مسیح از اینجا گذر کرده است!»
گفت :«خیر مردی با ظاهری زیبا که ایمان در صورتش موج میزد. اینجا آمد و گفت به تو خبر دهم شخصی که درخواب دیدی دنبال شما می گردد.»
قضیه مرد را بگو!
یادش آمد دیشب در خواب حضرت عیسی علیهالسلام را دید که روبروی چهار مرد با ادب و احترام نشسته بود.
زمانی که او وارد شد حضرت عیسی (ع) از او خواست به آنها سلام کند. زمانی که پرسید آنها چه کسی هستند!
حضرت عیسی علیهالسلام فرمود: ایشان حضرت محمد (ص) و در کنارشان امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام و دو فرزندشان حسن و حسین (ع) بودند.
حضرت مسیح به امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت وهب حسین (ع) را یاری کن.
سپس نزد حضرت محمد(ص) رفتم سلام کردم و اسلام را قبول کردم.
وهب که بود؟
وهب همراه مادر و همسرش که تازه ازدواج کرده بود، راهی کربلا شد.
در وقایع کربلا زمانی که امام (ع) را تنها دید. به یاری امام شتافت. تن مجروحش را به نزد مادرش آورد. گفت : «مادر شما از من راضی هستید؟!».
مادر جواب داد: « وهب برو صورتت را نزد حضرت زهرا (س) سفید کن.»
همسرش مخالفت کرد. با اندوه گفت: «وهب بمان و ما را با ازدست دادنت داغ دار نکن. »
مادرش که بی قراری عروسش را دید گفت وهب برو مبادا دلسرد شوی.
وهب به سوی دشمن رفت در حالیکه صدای همسرش را می شنید که برای مبارزه اورا تشویق میکرد.
تعجب کرد تازه اجازه نمیداد و الان تشویق میکند!.
دلیل را پرسید. همسرش گفت:
«من تا حسین را غریب و تنها دیدم قلبم شکست و من هم دوست دارم جانم را برایش فدا کنم.»
وهب به مبارزه ادامه داد و تا آخرین نفس شجاعانه جنگید. در برخی روایت ها آمده که وهب با ستون خیمه جنگید چون زمانی که به امام ملحق شد مسلح نبود.
در روایتی دیگر آمده دستش قطع شد و اسیر به پیش عمر بن سعد برده شد. سپس دستور داد او را بکشند و شهید شد.
مادر وهب نصرانی
قمر مادر وهب بود. بالای سرش آمد تا فرزندش را ببینید. بر پیکر فرزندش شهید شد.
مادرش اولین شهید زن در کربلا بود.
وهب نصرانی در صحرایی زندگی میکرد. زمانی که امام حسین (ع) راهی کربلا شد، در مسیر خود خیمه هایی در دل صحرا دید. از فرزندان و اصحاب خواست ببینند این خیمه برای کیست! اصحاب رفتند و بعد از مدتی پیام آوردند که این خیمه متعلق به مردی نصرانی است.
امام (ع) فرمود: برویم و او را به اسلام دعوت کنیم.
نزدیک خیمه شدند. پیرزنی از خیمه خارج شد ، امام سلام کرد و فرمود : فرزندتان کجاست!.
امام پاسخ شنید در پی تهیه آب است.
امام فرمود :« تشنه هستید؟»
پیرزن گفت : «بله»
امام شمشیر خود را کشید و با شمشیر خود مقداری خار را کندند، آبی سرد و زلال شروع به جاری شدن کرد.
زن با تعجب گفت:« تو کیستی ؟»
فرمود : «به وهب بگو شخصی که او را در خواب دیدی می خواهد تو را با خود ببرد.»
وهب برگشت و چشمه آب سرد و زلال را دید.
گفت : «مادر ، چه شده مسیح از اینجا گذر کرده است!»
گفت :«خیر مردی با ظاهری زیبا که ایمان در صورتش موج میزد. اینجا آمد و گفت به تو خبر دهم شخصی که درخواب دیدی دنبال شما می گردد.»
قضیه مرد را بگو!
یادش آمد دیشب در خواب حضرت عیسی علیهالسلام را دید که روبروی چهار مرد با ادب و احترام نشسته بود.
زمانی که او وارد شد حضرت عیسی (ع) از او خواست به آنها سلام کند. زمانی که پرسید آنها چه کسی هستند!
حضرت عیسی علیهالسلام فرمود: ایشان حضرت محمد (ص) و در کنارشان امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام و دو فرزندشان حسن و حسین (ع) بودند.
حضرت مسیح به امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت وهب حسین (ع) را یاری کن.
سپس نزد حضرت محمد(ص) رفتم سلام کردم و اسلام را قبول کردم.
وهب که بود؟
وهب همراه مادر و همسرش که تازه ازدواج کرده بود، راهی کربلا شد.
در وقایع کربلا زمانی که امام (ع) را تنها دید. به یاری امام شتافت. تن مجروحش را به نزد مادرش آورد. گفت : «مادر شما از من راضی هستید؟!».
مادر جواب داد: « وهب برو صورتت را نزد حضرت زهرا (س) سفید کن.»
همسرش مخالفت کرد. با اندوه گفت: «وهب بمان و ما را با ازدست دادنت داغ دار نکن. »
مادرش که بی قراری عروسش را دید گفت وهب برو مبادا دلسرد شوی.
وهب به سوی دشمن رفت در حالیکه صدای همسرش را می شنید که برای مبارزه اورا تشویق میکرد.
تعجب کرد تازه اجازه نمیداد و الان تشویق میکند!.
دلیل را پرسید. همسرش گفت:
«من تا حسین را غریب و تنها دیدم قلبم شکست و من هم دوست دارم جانم را برایش فدا کنم.»
وهب به مبارزه ادامه داد و تا آخرین نفس شجاعانه جنگید. در برخی روایت ها آمده که وهب با ستون خیمه جنگید چون زمانی که به امام ملحق شد مسلح نبود.
در روایتی دیگر آمده دستش قطع شد و اسیر به پیش عمر بن سعد برده شد. سپس دستور داد او را بکشند و شهید شد.
مادر وهب نصرانی
قمر مادر وهب بود. بالای سرش آمد تا فرزندش را ببینید. بر پیکر فرزندش شهید شد.
مادرش اولین شهید زن در کربلا بود.
۲.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.