"عادت کرده بودم... به اینکه نگاهم کنی به اینکه لمس م کنی،
"عادت کرده بودم... به اینکه نگاهم کنی به اینکه لمسم کنی، به اینکه حرف بزنی، عادت کرده بودم گه بنویسی...
از چشمام، از دستام، از قلبم...
اینقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم، یادم رفت بنویسم، یادم رفت پلک بزنم... به جاش...
یه کار دیگه کردم...
اون زیبایی ها رو...
ریختم توی دل پالت...
اون زیبایی ها رو...
به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم...
چشمات ژنرال...
چشماتو...
اون زیبایی غیر قابل درکت و رو آسمون قلبم نقاشی کردم..."
@matiin.69
از چشمام، از دستام، از قلبم...
اینقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم، یادم رفت بنویسم، یادم رفت پلک بزنم... به جاش...
یه کار دیگه کردم...
اون زیبایی ها رو...
ریختم توی دل پالت...
اون زیبایی ها رو...
به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم...
چشمات ژنرال...
چشماتو...
اون زیبایی غیر قابل درکت و رو آسمون قلبم نقاشی کردم..."
@matiin.69
۴.۱k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.