عشق تاریکی
عشق تاریکی
پارت ۳
ویو سترینا
سوالی ازم سوالی که ازم پرسید خیلی ما ذهنمو درگیر کرد ولی خب بهش اهمیت ندادم خداحافظی کردیم و گفتم که بقیشو بذاریم واسه بعداً ظهر بوده دیگه دیگه باید میرفتم خونه مادربزرگم برای ناهار دعوتمون کرده بود خیلی خسته بودم ولی خوب اوکی بودم
( مدتی بعد)
در زدم دینگ دینگ (مثلاً صدا زنگ) * سلام مامانی جونم
(مادر بزرگ سترینا رو با م ب نشون میدم )
م ب . سلام نوه عزیزم خسته نباشی
* خیلی ممنون مامانی
خلاصه رفتم داخل ناهار خیلی خوبی درست کرده بود ( هرچی که دوست دارید )
دیگه شب بود که گوشیم زنگ خورد
ریئس تيمارستان بود
حرف سترینا با ریئس (علامت ریئس + )
+ الو
* بله سلام
+ پارک جیمین فرار کرده سریع خودتو برسون
* یعنی چی الو الو
قط کرد سریع آماده شود
م ب . دختر چی شده
* هیچی
م س . درست حرف بزن ببینم
* مامان بیمارم فرار کرده
م س . باشه برو
* خداحافظ
م س و م ب . خداحافظ دخترم
سریع رفتم پایین که
ویو جیمین
دختر رفت فکر کنم ازش خوشم اومده
حالا ولش کن
سربازم اومدش که مثلا جای برادرم جا زده بود اومد گیره داد رفت
دستمو با گیره ها باز کردم
صدا زدم که بیاد کارش دارم اومدش
حرف جیمین با سرباز دم در برای تيمارستان
# خوب بیا جلو
س ت . باشه
اومد جلو بایه فن تموم شد
هیچی لباسشو پوشیدم رفتم بیرون
ظهر مشخصات دختر رو پیدا کردم
رفتم دم خونه مادر بزرگش بود هیچی
اومد بیرون بعد من هم گرفتمش یعنی نه بی هوش کردم
ادامه داره
پارت ۳
ویو سترینا
سوالی ازم سوالی که ازم پرسید خیلی ما ذهنمو درگیر کرد ولی خب بهش اهمیت ندادم خداحافظی کردیم و گفتم که بقیشو بذاریم واسه بعداً ظهر بوده دیگه دیگه باید میرفتم خونه مادربزرگم برای ناهار دعوتمون کرده بود خیلی خسته بودم ولی خوب اوکی بودم
( مدتی بعد)
در زدم دینگ دینگ (مثلاً صدا زنگ) * سلام مامانی جونم
(مادر بزرگ سترینا رو با م ب نشون میدم )
م ب . سلام نوه عزیزم خسته نباشی
* خیلی ممنون مامانی
خلاصه رفتم داخل ناهار خیلی خوبی درست کرده بود ( هرچی که دوست دارید )
دیگه شب بود که گوشیم زنگ خورد
ریئس تيمارستان بود
حرف سترینا با ریئس (علامت ریئس + )
+ الو
* بله سلام
+ پارک جیمین فرار کرده سریع خودتو برسون
* یعنی چی الو الو
قط کرد سریع آماده شود
م ب . دختر چی شده
* هیچی
م س . درست حرف بزن ببینم
* مامان بیمارم فرار کرده
م س . باشه برو
* خداحافظ
م س و م ب . خداحافظ دخترم
سریع رفتم پایین که
ویو جیمین
دختر رفت فکر کنم ازش خوشم اومده
حالا ولش کن
سربازم اومدش که مثلا جای برادرم جا زده بود اومد گیره داد رفت
دستمو با گیره ها باز کردم
صدا زدم که بیاد کارش دارم اومدش
حرف جیمین با سرباز دم در برای تيمارستان
# خوب بیا جلو
س ت . باشه
اومد جلو بایه فن تموم شد
هیچی لباسشو پوشیدم رفتم بیرون
ظهر مشخصات دختر رو پیدا کردم
رفتم دم خونه مادر بزرگش بود هیچی
اومد بیرون بعد من هم گرفتمش یعنی نه بی هوش کردم
ادامه داره
۳۵۰
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.