اسم فن فیک :چشمانی به رنگ یاقوت سرخ پارت:۲
بعد نگاهی به نگاه های خیره اطرافیان انداخت و به راهش ادامه داد .
آزار دهنده تر از بدرفتاری های هر روزه برای کاتسوکی دکوعه !، پسر چشم سبز و مهربونی که همیشه لبخند میزنه و خیلی راحت تو دل همه جا میشه. البته، به جز کاتسوکی .!
محبت های همیشگی دکو به کاتسوکی حس ترحم رو القا میکنه و برعکس تصورات دکو همیچ احساس صمیمیتی بینشون اینجا نمیشه.
دکو برای لحظه ای صد راه کاتسوکی شد و گفت :
_کاچان ، یه دقیقه وایسا کارت دارم
باکوگو دکو رو دوباره کنار زد و زمزمه کرد:
_بگو کارتو
دکو که از دنبال کردن کاتسوکی خسته شده بود وایساده نفس عمیقی کشید و قبل از این که فاصلش با کاتسوکی زیاد بشه گفت:
_فردا ،باید بریم مدرسه
کاتسوکی ایستاد چند ثانیه ای گذشت تا فهمید چی شنیده برگشت و با صدای بلندی پرسید :
_چی؟؟؟؟
دکو با لبخند رضایت از این که بالاخره تونسته کنجکاوی کاتسوکی رو تحریک کنه ادامه داد :
_همون طور که میدونی مدرسه خودمون سوخته برای همین شورا تصمیم گرفته بچه های که به اون مدرسه میرفتن تا باز سازی دوبارش به مدرسه دور تر که حدور یه ربع تا مدرسه قبلیمون فاصله داره برن .
انگار که یک سطل آب سرد روی کاتسوکی ریخته باشن .
دو روز پیش مدرسه این منطقه از شهر به شکل تا معلومی آتیش گرفته و به شدت هم آسیب دیده بود ، کاتسوکی هم بیتوجه به همه اتهام ها که بهش میزنن واقعا خوش حال بود که تا چند وقت قرار نیست اون فضای لعنتی رو تحمل کنه ، ولی حالا نه تنها باید بره بلکه باید با کلی آدم جدید و کلی انتقاد تنفر جدید هم روبه رو بشه .
با صدای زنگ تلفن دکو از کما چند دقیقه ایش درآمد .
_اه ببخشید باید برم ، خدافظ
با دور شدن دکو کاتسوکی هم راه برگشت رو از سر گرفت و به طرف خونه راهی شد .
پنج دقیقه بعد با بی حوصلگی دستش رو داخل جیب سویشرت فرو برد ولی بر خلاف انتظارش سرمای کلید رو حس نکرد
_اَه¢=+/+&#-+#(فحش داد)
دستش را روی زنگ گذاشت و تا زمانی که قامت میتسوکی در جهان چوب پیدا نشد ور نداشت .
_هوی چته؟
بی توجه به غر های مامانش به سمت آشپزخونه رفت
_با توعم، آه بیخیال ،راستی ایزوکو امید اینجا و ...
کاتسوکی همین طور که تکه نونی رو داخل دهانش میذاشت حرف میتسوکی رو برید :
_میدونم
و به طرف اتاقش رفت ، چند ثانیه بعد درش با صدای بلندی بسته شد .
آزار دهنده تر از بدرفتاری های هر روزه برای کاتسوکی دکوعه !، پسر چشم سبز و مهربونی که همیشه لبخند میزنه و خیلی راحت تو دل همه جا میشه. البته، به جز کاتسوکی .!
محبت های همیشگی دکو به کاتسوکی حس ترحم رو القا میکنه و برعکس تصورات دکو همیچ احساس صمیمیتی بینشون اینجا نمیشه.
دکو برای لحظه ای صد راه کاتسوکی شد و گفت :
_کاچان ، یه دقیقه وایسا کارت دارم
باکوگو دکو رو دوباره کنار زد و زمزمه کرد:
_بگو کارتو
دکو که از دنبال کردن کاتسوکی خسته شده بود وایساده نفس عمیقی کشید و قبل از این که فاصلش با کاتسوکی زیاد بشه گفت:
_فردا ،باید بریم مدرسه
کاتسوکی ایستاد چند ثانیه ای گذشت تا فهمید چی شنیده برگشت و با صدای بلندی پرسید :
_چی؟؟؟؟
دکو با لبخند رضایت از این که بالاخره تونسته کنجکاوی کاتسوکی رو تحریک کنه ادامه داد :
_همون طور که میدونی مدرسه خودمون سوخته برای همین شورا تصمیم گرفته بچه های که به اون مدرسه میرفتن تا باز سازی دوبارش به مدرسه دور تر که حدور یه ربع تا مدرسه قبلیمون فاصله داره برن .
انگار که یک سطل آب سرد روی کاتسوکی ریخته باشن .
دو روز پیش مدرسه این منطقه از شهر به شکل تا معلومی آتیش گرفته و به شدت هم آسیب دیده بود ، کاتسوکی هم بیتوجه به همه اتهام ها که بهش میزنن واقعا خوش حال بود که تا چند وقت قرار نیست اون فضای لعنتی رو تحمل کنه ، ولی حالا نه تنها باید بره بلکه باید با کلی آدم جدید و کلی انتقاد تنفر جدید هم روبه رو بشه .
با صدای زنگ تلفن دکو از کما چند دقیقه ایش درآمد .
_اه ببخشید باید برم ، خدافظ
با دور شدن دکو کاتسوکی هم راه برگشت رو از سر گرفت و به طرف خونه راهی شد .
پنج دقیقه بعد با بی حوصلگی دستش رو داخل جیب سویشرت فرو برد ولی بر خلاف انتظارش سرمای کلید رو حس نکرد
_اَه¢=+/+&#-+#(فحش داد)
دستش را روی زنگ گذاشت و تا زمانی که قامت میتسوکی در جهان چوب پیدا نشد ور نداشت .
_هوی چته؟
بی توجه به غر های مامانش به سمت آشپزخونه رفت
_با توعم، آه بیخیال ،راستی ایزوکو امید اینجا و ...
کاتسوکی همین طور که تکه نونی رو داخل دهانش میذاشت حرف میتسوکی رو برید :
_میدونم
و به طرف اتاقش رفت ، چند ثانیه بعد درش با صدای بلندی بسته شد .
۲.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.