《 time 》....
《 time 》....
Part : ۶
لیا:تو الان خندیدی؟؟
تهیونگ:آره مگه جرمه
لیا:نه خب تعجب کردم
تهیونگ:هعی .. چی میشه عاشقم شی بچه
لیا:هی هی به کی گفتی بچه
تهیونگ:تو
لیا:من ۲۴ سالمه میفهمیی!!
تهیونگ:در برابر من کوچولویی
لیا:برو بابا فهمیدیم قدت بلنده
تهیونگ: فقط قدم نیست که من ۵ سال ازت بزرگترم
لیا:به من ربطی نداره ..بی ادب نمیدونه نباید با یه زن اینطور رفتار کنه
تهیونگ:درست صحبت کن
یهو چشماش سرد شد
لیا: معذرت میخوام
تهیونگ : کوچولو
لیا: ببین اون روی منو بالا نیارا
بعد از اینکه حرفمو زدم فهمیدم چه گوهی خوردم..بهم هشدار داده بود باهاش تهدیدی حرف نزنم
تهیونگ:تکرار کن
لیا:چ..چیو
تهیونگ:حرفتو تکرار کن
لیا:گفتم اون روی منو بالا نیار
تهیونگ:نظرت چیه امشب هم مثل دیشب ...
سریع پریدم وسط حرفشو نزاشتم بقیشو بگه
لیا:ای بابا چرا انقدر زود به دل میگیری فقط شوخی کردم
تهیونگ: الکی که نمیشه بخشید
لیا: خب چی میخوای از من
تهیونگ: هیچی تو ذهنم نیست ولی حتما یادت باشه
لیا:باش
۵ دقیقه بعد
لیا:تهیونگ
همونطوری که سرش توی مبایلش بود
تهیونگ: بله
لیا:ببین سه روزه که من و ا.ت رو اوردی تو عمارتتون تازه دوبارم فرار کردیم اما نشد ..چرا نمیزارین بریم بیرون مگه چیکار کردیم ..مگه زندگیه قبلیمون چش بود اگه بهم میگفتی دوستم داری شاید منم اونطوری عاشقت میشدم تازه هرروز هم همدیگرو توی شرکت میدیدیم ... چرا کاری میکنید ازتون بترسیم بلخره ما ۲ سالی هست همکاریم ..ا.ت و جونگکوکم که ۳ سال و نیمه باهم دوستن
تهیونگ:اگه بهتون میگفتیم که مافیاییم قطعا فرار میکردین ..اونموقع جونگکوک دیوونه میشد که البته منم دیوونه میشدم .. اگه ازمون نترسین که راهتونو میکشین و بازم از عمارت فرار میکنین
لیا:صحیح
از زبان لیا
با دستاش موهامو پشت گوشم زد
تهیونگ:شماهم کوتاه بیاید و دیگه فرار نکنید تا جونگکوک دیوونه تر نشه و کل عمارتو قفل و زنجیر کنه
لیا:باشه قبول ولی لطفا دیگه اذیتم نکن بزار حداقل با خیال راحت پیشت باشم
تهیونگ :به خودت بستگی داره ولی باشه
لیا:مرسی
بوسه ای روی پیشونیم گذاشت که در زده شد
تهیونگ :بله
؟ :اقای کیم ناهار حاضره
تهیونگ:باش برو
تهیونگ:بریم غذا بخوریم
..........
ا.ت:من میخوام کنار لیا بشینم
جونگکوک: نه
لیا توی گوش تهیونگ شروع کرد به حرف زدن
لیا:میگم میشه من اون سمت بشینم که هم جفت تو باشم هم ا.ت
تهیونگ:باش بیا اینور
تهیونگ:لیا اینور میشینه تا هم پیش اون باشی هم جونگکوک
ا.ت:ای بابا چه کاریه من میرم جفتش
لیا:بیا بشین دیگه الان جفتتم خب
ا.ت:باش
ا.ت نشست و شروع کردن به غذا خوردن
لیا:واو خوشمزست
ا.ت:دست پخت آجوما خیلی خوبه
جونگکوک:میبینم خوب با آجوما گرم گرفتی
ا.ت:حتما میخوای با آجوما هم حرف نزنم
Part : ۶
لیا:تو الان خندیدی؟؟
تهیونگ:آره مگه جرمه
لیا:نه خب تعجب کردم
تهیونگ:هعی .. چی میشه عاشقم شی بچه
لیا:هی هی به کی گفتی بچه
تهیونگ:تو
لیا:من ۲۴ سالمه میفهمیی!!
تهیونگ:در برابر من کوچولویی
لیا:برو بابا فهمیدیم قدت بلنده
تهیونگ: فقط قدم نیست که من ۵ سال ازت بزرگترم
لیا:به من ربطی نداره ..بی ادب نمیدونه نباید با یه زن اینطور رفتار کنه
تهیونگ:درست صحبت کن
یهو چشماش سرد شد
لیا: معذرت میخوام
تهیونگ : کوچولو
لیا: ببین اون روی منو بالا نیارا
بعد از اینکه حرفمو زدم فهمیدم چه گوهی خوردم..بهم هشدار داده بود باهاش تهدیدی حرف نزنم
تهیونگ:تکرار کن
لیا:چ..چیو
تهیونگ:حرفتو تکرار کن
لیا:گفتم اون روی منو بالا نیار
تهیونگ:نظرت چیه امشب هم مثل دیشب ...
سریع پریدم وسط حرفشو نزاشتم بقیشو بگه
لیا:ای بابا چرا انقدر زود به دل میگیری فقط شوخی کردم
تهیونگ: الکی که نمیشه بخشید
لیا: خب چی میخوای از من
تهیونگ: هیچی تو ذهنم نیست ولی حتما یادت باشه
لیا:باش
۵ دقیقه بعد
لیا:تهیونگ
همونطوری که سرش توی مبایلش بود
تهیونگ: بله
لیا:ببین سه روزه که من و ا.ت رو اوردی تو عمارتتون تازه دوبارم فرار کردیم اما نشد ..چرا نمیزارین بریم بیرون مگه چیکار کردیم ..مگه زندگیه قبلیمون چش بود اگه بهم میگفتی دوستم داری شاید منم اونطوری عاشقت میشدم تازه هرروز هم همدیگرو توی شرکت میدیدیم ... چرا کاری میکنید ازتون بترسیم بلخره ما ۲ سالی هست همکاریم ..ا.ت و جونگکوکم که ۳ سال و نیمه باهم دوستن
تهیونگ:اگه بهتون میگفتیم که مافیاییم قطعا فرار میکردین ..اونموقع جونگکوک دیوونه میشد که البته منم دیوونه میشدم .. اگه ازمون نترسین که راهتونو میکشین و بازم از عمارت فرار میکنین
لیا:صحیح
از زبان لیا
با دستاش موهامو پشت گوشم زد
تهیونگ:شماهم کوتاه بیاید و دیگه فرار نکنید تا جونگکوک دیوونه تر نشه و کل عمارتو قفل و زنجیر کنه
لیا:باشه قبول ولی لطفا دیگه اذیتم نکن بزار حداقل با خیال راحت پیشت باشم
تهیونگ :به خودت بستگی داره ولی باشه
لیا:مرسی
بوسه ای روی پیشونیم گذاشت که در زده شد
تهیونگ :بله
؟ :اقای کیم ناهار حاضره
تهیونگ:باش برو
تهیونگ:بریم غذا بخوریم
..........
ا.ت:من میخوام کنار لیا بشینم
جونگکوک: نه
لیا توی گوش تهیونگ شروع کرد به حرف زدن
لیا:میگم میشه من اون سمت بشینم که هم جفت تو باشم هم ا.ت
تهیونگ:باش بیا اینور
تهیونگ:لیا اینور میشینه تا هم پیش اون باشی هم جونگکوک
ا.ت:ای بابا چه کاریه من میرم جفتش
لیا:بیا بشین دیگه الان جفتتم خب
ا.ت:باش
ا.ت نشست و شروع کردن به غذا خوردن
لیا:واو خوشمزست
ا.ت:دست پخت آجوما خیلی خوبه
جونگکوک:میبینم خوب با آجوما گرم گرفتی
ا.ت:حتما میخوای با آجوما هم حرف نزنم
۹.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.