فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:62
.............................................................
کره شمالی سالن عروسی/
تهیونگ :امم شاید یه روانی ؟!
جنی: بکش کنار مال منن
جیمین: چی ماله تویه؟
لیسا: خش بگذره فعلا
کوک لیسا و جیمین از در پشتی رفتن بیرون و الان فقط جنی و تهیونگ اونجا بودن با اون دوتا
جنی: میگما خیلی بیشوری آخه من با این لباسا چجوری بکشمشون ؟!
پسره: پدر یه کاری انجام بده!
هو: شماها کی هستین اصن مارو میشناسید؟!
جنی چاقویی که مخفی کرده بود رو در آورد
تهیونگ: تا ۳میشمارم!
جنی: ولی اینا دونفرن!
تهیونگ: خب.. پسره هرکی اون رو اول کشت برندس!
هو: چی؟! چخبره عوضیا اینجا چخبره ها ؟!
جنی: وایسا
جنی سمت اون مرده رفت و چاقویی که تو دستش بود رو کرد تو چشماش و کل خون ریخت رو لباس و صورت جنی مرده افتاد رو زمین و جنی رو شکمش نشست جیغ و داد های پسر بلند شد و اما جنی بی توجه به اون چاقو رو چندباری تو شکم مرد فرو کرد
جنی: آهه تموم شد خب نوبت اونه؟!
تهیونگ: ۱..۲..۳
تهیونگ و جنی سمت پسر هجوم بردن پسر با شوکی که با مرگ پدرش بهش وارد شده بود تکون هم نمیخورد و فقط به جسم پدرش که در خون غرق شده بود نگاه میکرد
تهیونگ دست پسره رو گرفت و سمت خودش کشیدش جنی هم دوباره جلو رفت
جنی: آیی عوضی میدونستم تو میبری
تهیونگ: خوبه!
و تهیونگ چاقو رو تو گلوی پسر فرو کرد و وقتی مطمئن شد مرده ولش کرد و افتاد رو زمین
جنی ویو: چرا؟! آخه چرا؟! چراا؟
تنها کلمه ای که توی ذهن جنی بود( چرا )بود! میترسیدم از امشب خودش هم خوب میدونست که کار به جاهای باریک میکشه اون به تهیونگ حسی نداشت و فقط اونو به چشم یه آدم عوضی میدید
تهیونگ: بیرون منتظرم زودبیا
جنی: آه چندش
تهیونگ هم از در پشتی رفت بیرون و جنی به محض خارج شدن تهیونگ عربده ای کشید
جنی: عوضی*داد*
گوشه لباسشو گرفت اما قبل خروجش جعبه ای که اونجا بود جلبه توجه اش شد به سمتش رفت و برداشتش گوشه لباسشو گرفت و سمت اتاقی که چند ساعت پیش اونجا بود رفت در قفل بود
جنی: مادرخراب الان چیکار کنم
داشت با دستگیره در ور میرفت که تهیونگ دوباره برگشت
تعیونک: یادم رفت پاکسازی صحنه با خودمونه!
جنی: فاک!
جنی با تهیونگ دوباره وارد سالن عروسی شدن جسد هارو گوشه ای انداختن و جنی تکه ای از لباسشو با چاقو پاره کرد و با همون مشغول پاک کردن خون روی زمین شد تهیونگ هم سعی می کرد با جین تماس بگیره که بیان و جسد هارو ببرن
پارت:62
.............................................................
کره شمالی سالن عروسی/
تهیونگ :امم شاید یه روانی ؟!
جنی: بکش کنار مال منن
جیمین: چی ماله تویه؟
لیسا: خش بگذره فعلا
کوک لیسا و جیمین از در پشتی رفتن بیرون و الان فقط جنی و تهیونگ اونجا بودن با اون دوتا
جنی: میگما خیلی بیشوری آخه من با این لباسا چجوری بکشمشون ؟!
پسره: پدر یه کاری انجام بده!
هو: شماها کی هستین اصن مارو میشناسید؟!
جنی چاقویی که مخفی کرده بود رو در آورد
تهیونگ: تا ۳میشمارم!
جنی: ولی اینا دونفرن!
تهیونگ: خب.. پسره هرکی اون رو اول کشت برندس!
هو: چی؟! چخبره عوضیا اینجا چخبره ها ؟!
جنی: وایسا
جنی سمت اون مرده رفت و چاقویی که تو دستش بود رو کرد تو چشماش و کل خون ریخت رو لباس و صورت جنی مرده افتاد رو زمین و جنی رو شکمش نشست جیغ و داد های پسر بلند شد و اما جنی بی توجه به اون چاقو رو چندباری تو شکم مرد فرو کرد
جنی: آهه تموم شد خب نوبت اونه؟!
تهیونگ: ۱..۲..۳
تهیونگ و جنی سمت پسر هجوم بردن پسر با شوکی که با مرگ پدرش بهش وارد شده بود تکون هم نمیخورد و فقط به جسم پدرش که در خون غرق شده بود نگاه میکرد
تهیونگ دست پسره رو گرفت و سمت خودش کشیدش جنی هم دوباره جلو رفت
جنی: آیی عوضی میدونستم تو میبری
تهیونگ: خوبه!
و تهیونگ چاقو رو تو گلوی پسر فرو کرد و وقتی مطمئن شد مرده ولش کرد و افتاد رو زمین
جنی ویو: چرا؟! آخه چرا؟! چراا؟
تنها کلمه ای که توی ذهن جنی بود( چرا )بود! میترسیدم از امشب خودش هم خوب میدونست که کار به جاهای باریک میکشه اون به تهیونگ حسی نداشت و فقط اونو به چشم یه آدم عوضی میدید
تهیونگ: بیرون منتظرم زودبیا
جنی: آه چندش
تهیونگ هم از در پشتی رفت بیرون و جنی به محض خارج شدن تهیونگ عربده ای کشید
جنی: عوضی*داد*
گوشه لباسشو گرفت اما قبل خروجش جعبه ای که اونجا بود جلبه توجه اش شد به سمتش رفت و برداشتش گوشه لباسشو گرفت و سمت اتاقی که چند ساعت پیش اونجا بود رفت در قفل بود
جنی: مادرخراب الان چیکار کنم
داشت با دستگیره در ور میرفت که تهیونگ دوباره برگشت
تعیونک: یادم رفت پاکسازی صحنه با خودمونه!
جنی: فاک!
جنی با تهیونگ دوباره وارد سالن عروسی شدن جسد هارو گوشه ای انداختن و جنی تکه ای از لباسشو با چاقو پاره کرد و با همون مشغول پاک کردن خون روی زمین شد تهیونگ هم سعی می کرد با جین تماس بگیره که بیان و جسد هارو ببرن
۴.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.