پارت جدید اپ شد❤️🔥
پارت جدید اپ شد❤️🔥
خواب یا واقعیت؟ 🥲
پارت ۱۹☺︎ و یاد اوری کنم که تمام این داستان فیک!!ᥫ᭡ᥫ᭡ᥫ᭡❣️
در پارت قبل خوندید لیسا و جنی، ته یونگ و جونگ کوک با گریه رفتن ... :)))
حدود ربع ساعت گذشت✦دکتر اومد✧
دکتر: باید بستری شه طبش واقعا بالاست 😭
اون ۴ نفر اول یک دقیقه مات و مبهوت با گریه نگای همدیگه کردن و بقیه هم اون پایین زدن زیر گریه و اومدن سمت دکتر💔
جیسو : چیز دکتر لطفاا بگید که حالش خوب میشه اصلا چرا باید ببرینش بستری😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
دکتر: کار دیگه ای نیست تازه اونقدر که این طبش بالاست اکثر مریضای من با این میزان طب تشنج های شدید میکردن یا میرفتن تو کما خداتون رو شکر کنید فقط بیهوش :)))
ته با گریه و هق هق: اقای دکتر خواهشا بزارید منم باهاتون بیام وقتی میبرینش بیمارستان 😭
لیسا با گریه : ولی شما تمرین دارید میخواین من برم؟؟ 💔🥲
ته با گریه: جین زنگ بزن به ار ام بگو که به رییس بگه امروز نمیایم 🙂
چند ساعت گذشت ( ۵ ساعت )≛
سرم به شدت گیج میرفت و درد داشت، چشمام قیلی ویلی میرفتن و حالم اصلا خوب نبود دور و برم رو به شدت تار میدیدم و فقط تونستم لیسا و جنی رو تشخیص بدم 🙂❤️🔥
لیسا با بغض داشت دستم رو نوازش میکرد جنی هم کنارش نشسته بود و داشت گریه میکرد :))))))
لیسا با بغض: یونا یونااا بیداری؟
من با بی حالی : اره ولی ( سرفه ) حالم خوب نیست😢
جنی سرش رو از تو دستش اورد بالا و بغلم کرد و با بغض گفت : اشکال نداره فقط باش🙂❣️
ته و کوکی با دو اومدن داخل : ته محکم بغلم کرد و نگام کرد بعد جوری که جونگ کوکی انگار داشت به جای ته حرف میزد گفت : اونروز هر چی بهت گفتیم گوش نکردی و فقط یه شال نازک انداختی دورت دختر جون میدونی چقدر نگران شدییمم !!!؟؟؟ ❤️🔥
ته : خب ما میرم تو استراحت کن کاری داشتی خبر بده باشه؟ باشه ✩ ولی با وجود اینکه حالم اصلا خوب نبود چیزی نگفتم و حالت تهوع داشتم دکتر اومد بالای سرم و گفت؟ سرم رو عوض میکنم و گفت تعارف نکن چون واقعا وضعیتت وخیم بود چیزی بود بگو قول میدی؟ ❤️🩹
من : اره ❤️🔥
یواش یواش چشمام سنگین شد و.....
صبح که بیدار شدم از شانس عالیم پریود شده بودم 🤒🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️
لیسا بغلم کرد و اروم گفت : خوبی خوب خوابیدی؟ 🙂
من : اره و دم گوشش بهش گفتم و.....
ادامه در پارت بعد و پارت بعدم بالای ۲۵ لایک ☺︎
خواب یا واقعیت؟ 🥲
پارت ۱۹☺︎ و یاد اوری کنم که تمام این داستان فیک!!ᥫ᭡ᥫ᭡ᥫ᭡❣️
در پارت قبل خوندید لیسا و جنی، ته یونگ و جونگ کوک با گریه رفتن ... :)))
حدود ربع ساعت گذشت✦دکتر اومد✧
دکتر: باید بستری شه طبش واقعا بالاست 😭
اون ۴ نفر اول یک دقیقه مات و مبهوت با گریه نگای همدیگه کردن و بقیه هم اون پایین زدن زیر گریه و اومدن سمت دکتر💔
جیسو : چیز دکتر لطفاا بگید که حالش خوب میشه اصلا چرا باید ببرینش بستری😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
دکتر: کار دیگه ای نیست تازه اونقدر که این طبش بالاست اکثر مریضای من با این میزان طب تشنج های شدید میکردن یا میرفتن تو کما خداتون رو شکر کنید فقط بیهوش :)))
ته با گریه و هق هق: اقای دکتر خواهشا بزارید منم باهاتون بیام وقتی میبرینش بیمارستان 😭
لیسا با گریه : ولی شما تمرین دارید میخواین من برم؟؟ 💔🥲
ته با گریه: جین زنگ بزن به ار ام بگو که به رییس بگه امروز نمیایم 🙂
چند ساعت گذشت ( ۵ ساعت )≛
سرم به شدت گیج میرفت و درد داشت، چشمام قیلی ویلی میرفتن و حالم اصلا خوب نبود دور و برم رو به شدت تار میدیدم و فقط تونستم لیسا و جنی رو تشخیص بدم 🙂❤️🔥
لیسا با بغض داشت دستم رو نوازش میکرد جنی هم کنارش نشسته بود و داشت گریه میکرد :))))))
لیسا با بغض: یونا یونااا بیداری؟
من با بی حالی : اره ولی ( سرفه ) حالم خوب نیست😢
جنی سرش رو از تو دستش اورد بالا و بغلم کرد و با بغض گفت : اشکال نداره فقط باش🙂❣️
ته و کوکی با دو اومدن داخل : ته محکم بغلم کرد و نگام کرد بعد جوری که جونگ کوکی انگار داشت به جای ته حرف میزد گفت : اونروز هر چی بهت گفتیم گوش نکردی و فقط یه شال نازک انداختی دورت دختر جون میدونی چقدر نگران شدییمم !!!؟؟؟ ❤️🔥
ته : خب ما میرم تو استراحت کن کاری داشتی خبر بده باشه؟ باشه ✩ ولی با وجود اینکه حالم اصلا خوب نبود چیزی نگفتم و حالت تهوع داشتم دکتر اومد بالای سرم و گفت؟ سرم رو عوض میکنم و گفت تعارف نکن چون واقعا وضعیتت وخیم بود چیزی بود بگو قول میدی؟ ❤️🩹
من : اره ❤️🔥
یواش یواش چشمام سنگین شد و.....
صبح که بیدار شدم از شانس عالیم پریود شده بودم 🤒🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️
لیسا بغلم کرد و اروم گفت : خوبی خوب خوابیدی؟ 🙂
من : اره و دم گوشش بهش گفتم و.....
ادامه در پارت بعد و پارت بعدم بالای ۲۵ لایک ☺︎
۱۰.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.