مافیای من 🍷🖤
پارت ۱۹
جیمین : درو باز کن زود
ات : نمی خوام
جیمین : در رو میکشونم هاااا
ات : برو به سفرت
جیمین : باشهههههه بیا بیرون زنگ میزنم ببینم اقای ویچون چی میگن من نرم
ات : واقعا
جیمین : اره بیا بیون
ات اند بیرون
ات : خب
جیمین زنگ زد
جیمین : سلام اقای ویچون خوب هسنید
ویچون : سلام اقای پارک خوب هستید خب
جیمین : من یک کاری پیش امده نمی تونم بیام
ویچوم : ولی ۵۰ درصد به شما و دوستاتون میرسه ها
جیمین : می دونم ولی
ویچون : چیزی شده
جیمین : راستش زنم
ات : زنتتتت من هنوز زنت نیستم
ویچون : اوه اقای پارک می بینم ازدواج کردی به ما خبر ندادی
جیمین : قراره زنم بشه
ویچون : خب
جیمین : متاسفانه
ویچون : مریض شدن ؟
جیمین : نه
ویچون : حتما نمیزاره
جیمین : بله
ویچون : من خودم دوس دخترم میاد تو هم بیار
جیمین : اخه عملیاته
ویچون : اونا که نمیان فقط می مونن هتل چند دقیقه میش کوک هم زنگ زد گفت نمی تونم بیام اونم قراره دوس دخترش رو بیاره تو هم بیار چی میشه مگه
جیمین : بهش فکز می کنم ممنون
خدافظ ی کردن
ات : خب
جیمین : میگه می تونی دوس دخترت رو هم بیاری
ا ت: واقعااااااا
جییمن ؛ اره
ات : پس منم میام
جیمین : هوف باشه
خلاصه چند روز گذشت و رسیدن به امریکا
یک شب که جیمین اینا عملیات داشتن لیا و ایو رفتن هتل ات
خب یک توضیح بدم
اتاقای سه تاشون تغریبن یک جا هس یعنی کم فاصله داره
تو اتاق ات
لیا : خب برنامه چیه
ات : نمد
ایو : دختر نمی دونی باید چیکار کنی تولد عشقته هااا
ات : هوفف چیکار کنم
لیا : بیاین بریم بیرون کیک اینا سفارش بدیم بعدش
ات : کیک رووسفارش دادم همه چی خوبه فقط تزیین و چه طوری جیمین رو بیاریم
ایو : اوک پس وسایل تزیینی خریید ؟؟
ات : اره تو کمده
لیا : پس بریم واسههه تولد
دخترا رفتن وسایل رو برداشتن تزیین کردن تم قرمز و سیاه بود تزیین کردن خراکی ها رو هم سفارش داد امد
لیا : خب تمام شد
ات : خب چه طوری جیمین رو بکشیم اینجا
ایو : زنگ بزن
ات : خیلی ممنون از حرف زیباتون اصلا نمی دونستم
لیا : فهمیدم
لیا : من زنگ بزنم بگم جیمین زود باش بیا ات بیهوش شده
ایو : عزیزم میگه زنگ بزن به انبولانس
ات : شک می کنه
لیا : به یکی از بادیگاردا بگیم بیاد مثلا بگه من اینا رو گروگان گرفتم زود بیا
ات و ایو : اوک
یکی رو صدا زدن امد زنگ زد به جیمین با گوشی ات
جیمین : بله خوشگلم
بادیگارد : خوشگلت پیش منه اگر زود نیای میکشمش البته همراهت پول داشته باش
جیمین : چیکارش کردی
بادیگارد : میفهمی
جیمین : یک تار م کم بشه با من طرفی
قط کرد
ات : وای خیلی ممنون
بادیگارد ؛ خواهش می کنم فقط لطفا به ارباب نگین من بودم منو اخراج می کنه
لیا : نگران نباش
ات : خب بریم الان جیمین و بقیه میاد
لباسشون رو پوشیدن رفتن چراغ رو خاموش کردن منتظر جیمین شدن
(عکس لباس رو میزارم
جیمین ویو
با ته و کوک رفتیم سمت هتل وقتی رفتم سمت اتاق دیدم در اتاق بازه رفتم داخل چراع خاموش بود
ات و ایو و لیا : هپی برس دی تو یو
ات : خوشگلم تولدت مبارک
جیمین تو شک بود
جیمین : تا اینجا بیام مردم
کوک ؛ ما گه می گفتیم ارم رانندگی کن
جیمین : شما می دونستین
کوک و ته : بله
دخترا خندیدن
ات رفت پیش جیمین
ات ؛ انقدر مشغول کار بودی یادت نبود تولدت بود
جیمین ات رو بغل کرد
جیمین : مرسی بیبی من
ات : خیلی دوستت دارم
جیمین : منم خوشگلم
( چندش برین بابام😂😂)
خلاصه اهنگ رو باز کردن کیف کردن بعدش هنه رفتن اتاقشون تا بخوابن
شب
جیمین : ات خیلی دوستت دارم تو نبودی من چیکار می کردم
ات : منم( بعض کرد
خوابیدن صبح شد
جیمین و ته و کوک رفنه بودن ماموریت
ساعت ۶ بعدظهر
ات زنگ زد به لیا
لیا : جانم
ات : لیا حوصلم سر رفته بریم بیرون
لیا : اره حوصله منم سررفته
ات : پس من به ایو هم میگم
لیا : اوک
ات و لیا و ایو حاضرشدن
لیا : بریم
ات : با چی بریم
جیمین : درو باز کن زود
ات : نمی خوام
جیمین : در رو میکشونم هاااا
ات : برو به سفرت
جیمین : باشهههههه بیا بیرون زنگ میزنم ببینم اقای ویچون چی میگن من نرم
ات : واقعا
جیمین : اره بیا بیون
ات اند بیرون
ات : خب
جیمین زنگ زد
جیمین : سلام اقای ویچون خوب هسنید
ویچون : سلام اقای پارک خوب هستید خب
جیمین : من یک کاری پیش امده نمی تونم بیام
ویچوم : ولی ۵۰ درصد به شما و دوستاتون میرسه ها
جیمین : می دونم ولی
ویچون : چیزی شده
جیمین : راستش زنم
ات : زنتتتت من هنوز زنت نیستم
ویچون : اوه اقای پارک می بینم ازدواج کردی به ما خبر ندادی
جیمین : قراره زنم بشه
ویچون : خب
جیمین : متاسفانه
ویچون : مریض شدن ؟
جیمین : نه
ویچون : حتما نمیزاره
جیمین : بله
ویچون : من خودم دوس دخترم میاد تو هم بیار
جیمین : اخه عملیاته
ویچون : اونا که نمیان فقط می مونن هتل چند دقیقه میش کوک هم زنگ زد گفت نمی تونم بیام اونم قراره دوس دخترش رو بیاره تو هم بیار چی میشه مگه
جیمین : بهش فکز می کنم ممنون
خدافظ ی کردن
ات : خب
جیمین : میگه می تونی دوس دخترت رو هم بیاری
ا ت: واقعااااااا
جییمن ؛ اره
ات : پس منم میام
جیمین : هوف باشه
خلاصه چند روز گذشت و رسیدن به امریکا
یک شب که جیمین اینا عملیات داشتن لیا و ایو رفتن هتل ات
خب یک توضیح بدم
اتاقای سه تاشون تغریبن یک جا هس یعنی کم فاصله داره
تو اتاق ات
لیا : خب برنامه چیه
ات : نمد
ایو : دختر نمی دونی باید چیکار کنی تولد عشقته هااا
ات : هوفف چیکار کنم
لیا : بیاین بریم بیرون کیک اینا سفارش بدیم بعدش
ات : کیک رووسفارش دادم همه چی خوبه فقط تزیین و چه طوری جیمین رو بیاریم
ایو : اوک پس وسایل تزیینی خریید ؟؟
ات : اره تو کمده
لیا : پس بریم واسههه تولد
دخترا رفتن وسایل رو برداشتن تزیین کردن تم قرمز و سیاه بود تزیین کردن خراکی ها رو هم سفارش داد امد
لیا : خب تمام شد
ات : خب چه طوری جیمین رو بکشیم اینجا
ایو : زنگ بزن
ات : خیلی ممنون از حرف زیباتون اصلا نمی دونستم
لیا : فهمیدم
لیا : من زنگ بزنم بگم جیمین زود باش بیا ات بیهوش شده
ایو : عزیزم میگه زنگ بزن به انبولانس
ات : شک می کنه
لیا : به یکی از بادیگاردا بگیم بیاد مثلا بگه من اینا رو گروگان گرفتم زود بیا
ات و ایو : اوک
یکی رو صدا زدن امد زنگ زد به جیمین با گوشی ات
جیمین : بله خوشگلم
بادیگارد : خوشگلت پیش منه اگر زود نیای میکشمش البته همراهت پول داشته باش
جیمین : چیکارش کردی
بادیگارد : میفهمی
جیمین : یک تار م کم بشه با من طرفی
قط کرد
ات : وای خیلی ممنون
بادیگارد ؛ خواهش می کنم فقط لطفا به ارباب نگین من بودم منو اخراج می کنه
لیا : نگران نباش
ات : خب بریم الان جیمین و بقیه میاد
لباسشون رو پوشیدن رفتن چراغ رو خاموش کردن منتظر جیمین شدن
(عکس لباس رو میزارم
جیمین ویو
با ته و کوک رفتیم سمت هتل وقتی رفتم سمت اتاق دیدم در اتاق بازه رفتم داخل چراع خاموش بود
ات و ایو و لیا : هپی برس دی تو یو
ات : خوشگلم تولدت مبارک
جیمین تو شک بود
جیمین : تا اینجا بیام مردم
کوک ؛ ما گه می گفتیم ارم رانندگی کن
جیمین : شما می دونستین
کوک و ته : بله
دخترا خندیدن
ات رفت پیش جیمین
ات ؛ انقدر مشغول کار بودی یادت نبود تولدت بود
جیمین ات رو بغل کرد
جیمین : مرسی بیبی من
ات : خیلی دوستت دارم
جیمین : منم خوشگلم
( چندش برین بابام😂😂)
خلاصه اهنگ رو باز کردن کیف کردن بعدش هنه رفتن اتاقشون تا بخوابن
شب
جیمین : ات خیلی دوستت دارم تو نبودی من چیکار می کردم
ات : منم( بعض کرد
خوابیدن صبح شد
جیمین و ته و کوک رفنه بودن ماموریت
ساعت ۶ بعدظهر
ات زنگ زد به لیا
لیا : جانم
ات : لیا حوصلم سر رفته بریم بیرون
لیا : اره حوصله منم سررفته
ات : پس من به ایو هم میگم
لیا : اوک
ات و لیا و ایو حاضرشدن
لیا : بریم
ات : با چی بریم
۶۳.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.