عِششششششششق
عِششششششششق
آدم را ب جاهای ناشناخته میبرد
مثـلا ب ایستگاههای متـروک
ب خلـوتِ زنگ زدهیِ واگنها ک سالهاست رهگذری بر روی بدنش دست نوازش نکشیده........
ب کلبه ای خاموش در کنجِ تنهاییِ دهکده ای دور که فقط در خواب دیده ایم و منتظرست در روشناییِ مهتابی شب، رهگذری سر برسد و دستِ گرمِ نوازش بر دیوارهای غم زده اش بکشد...
ب جنگلی انبوه از درختان خشک و سوخته که دیر زمانیست ب خوابِ عمیقِ تنهایی فرو رفته و
در ژرفای خیال و آرزویِ بارانی بهاری ک ببارد و قطراتش بشویَد این گرد و غبار وَهم ، ک نشسته بر اندامش از ظلمتِ روزهای دیرین...
ای زیبا نگاه
هرگااااااااااه عاشق شدی........
ادامه این شعر را تو خواهی نوشت🙋
قلم بَرگیر و بنویس
بنویس آنگونه ک خواهی رویایت و زیبایی خیالت باشد و بساز آینده ای انچنان درخشان ک هیچ اثری از تنهایی و خشکی و وهم و خیال باطل نباشد درونش.....
بِکش دست محبت و مهربانیِ قَلَمت را بر روی کاغذِ سفیدِ زندگیَت ک سراسر سبز باشد...
بِکِش ، نقاشیِ زیبای گلهای یاس و رازقی با عطر و بوی نفست در هم آمیخته کن و بگذار تصویرش در ذهن و جانت هَک شود تا این تنِ خسته بنشیند بر لبهِ باریکِ گذرگاه زمان و با یک فنجان چای داغ و چندحبه قند و چند دانه گوجه سبز و لواشک که ب همراه اوردی،، پذیرا باش از دنیای کوچکت اما بهشت گونه
که غرق در آرامش و شادی و طراوتست برایت......
ی حبه زغالخته😉
آدم را ب جاهای ناشناخته میبرد
مثـلا ب ایستگاههای متـروک
ب خلـوتِ زنگ زدهیِ واگنها ک سالهاست رهگذری بر روی بدنش دست نوازش نکشیده........
ب کلبه ای خاموش در کنجِ تنهاییِ دهکده ای دور که فقط در خواب دیده ایم و منتظرست در روشناییِ مهتابی شب، رهگذری سر برسد و دستِ گرمِ نوازش بر دیوارهای غم زده اش بکشد...
ب جنگلی انبوه از درختان خشک و سوخته که دیر زمانیست ب خوابِ عمیقِ تنهایی فرو رفته و
در ژرفای خیال و آرزویِ بارانی بهاری ک ببارد و قطراتش بشویَد این گرد و غبار وَهم ، ک نشسته بر اندامش از ظلمتِ روزهای دیرین...
ای زیبا نگاه
هرگااااااااااه عاشق شدی........
ادامه این شعر را تو خواهی نوشت🙋
قلم بَرگیر و بنویس
بنویس آنگونه ک خواهی رویایت و زیبایی خیالت باشد و بساز آینده ای انچنان درخشان ک هیچ اثری از تنهایی و خشکی و وهم و خیال باطل نباشد درونش.....
بِکش دست محبت و مهربانیِ قَلَمت را بر روی کاغذِ سفیدِ زندگیَت ک سراسر سبز باشد...
بِکِش ، نقاشیِ زیبای گلهای یاس و رازقی با عطر و بوی نفست در هم آمیخته کن و بگذار تصویرش در ذهن و جانت هَک شود تا این تنِ خسته بنشیند بر لبهِ باریکِ گذرگاه زمان و با یک فنجان چای داغ و چندحبه قند و چند دانه گوجه سبز و لواشک که ب همراه اوردی،، پذیرا باش از دنیای کوچکت اما بهشت گونه
که غرق در آرامش و شادی و طراوتست برایت......
ی حبه زغالخته😉
۲۶.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.