سلول به سلول تنش، غم نشسته بود
سلول به سلول تنش، غم نشسته بود
خون توی رگاش سرد شده بود
ظرفیت ذهنش تا خِرخِره پُر شده بود
و چشماش خشکِ خشک بودن!
اصلا از چهرهاش معلوم بود که چقدر خسته است...
و اما همهی اینها را پشت لبخند زیبایش پنهان میکرد!
خون توی رگاش سرد شده بود
ظرفیت ذهنش تا خِرخِره پُر شده بود
و چشماش خشکِ خشک بودن!
اصلا از چهرهاش معلوم بود که چقدر خسته است...
و اما همهی اینها را پشت لبخند زیبایش پنهان میکرد!
۱.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۳