پی به رازِ سفرم برد و چنان ابر گریست
پی بهرازِ سفرم برد و چنان ابر گریست
دید بازآمدنی در پیِ این رفتن نیست...
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدمِشان
مثل این بود بهیک رود بگویند: بایست..!
مفتضح بودن از اینبیش کهدر اولِ قهر
فکر برگشتنم و واسطهای نیست که نیست...
در جهانِ تهی از عشق نمیمانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمیباید زیست...
دهخدا تجربهی عشق ندارد ورنه
معنیِ مرگوجدایی بهیقین هردو یکیست...
دید بازآمدنی در پیِ این رفتن نیست...
همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدمِشان
مثل این بود بهیک رود بگویند: بایست..!
مفتضح بودن از اینبیش کهدر اولِ قهر
فکر برگشتنم و واسطهای نیست که نیست...
در جهانِ تهی از عشق نمیمانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمیباید زیست...
دهخدا تجربهی عشق ندارد ورنه
معنیِ مرگوجدایی بهیقین هردو یکیست...
۱.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.