✞رمان انتقام✞ پارت 17
•انتقام
اتوسا: چی میگین شما دو تا در گوش هم؟
رضا: داریم درباره بوی بد شهر حرف میزنیم
به نظرتون منبع این بوی بد چیه...
ارسلان: دیانارو از بغلم کشیدم بیرون...صدرصد میدونی این بوی مهرابه نه؟
دیانا: اتوسا میشه برم تو اتاقت استراحت کنم بعد ی ساعت دیگه بیدارم کن برم سمت خونه مامانم...
ارسلان: پس تصمیمشو گرفته بود میخواست بره ...بعد اینکه دیانا رف روبه مهراب کردم گفتممم....تو چه غلطی کردی؟
مهراب: به خدا هول شدم
رضا: نمیتونستی خفه شی؟
ممدرضا: واقعا سه تا اسکل خوردین به هم هیچ غلطی هم نمیتونین بکنین ندیدین دیانا چقدر ناراحت شد یعنی اونم تورو دوست داره احمق
ارسلان: اگرم دوسم داشت الان اقای مهراب رید تو همه چی
دیانا: با صدا زدنای مکرر اتوسا از خواب بیدار شدم...
اتوسا: دیانا بدو اماده شو باید بری پیش مامانت شب منتظرتن...
دیانا: با بیحالی بلند شدم و لباسامو پوشیدم تمام ارایشم ریخته بود تصمیم گرفتم اول برم خونه خودم اماده بشم بعد برم...از اتاق رفتم بیرون...
خب بچها من میرم دیگ اگه شب کارم زود تموم شد میام پیشتون...
ارسلان: میرسونمت..
دیانا: خودم میرم
ارسلان: گفتم میرسونمت
دیانا: درو که بستم ارسلانم پشت من اومد حرکت کردیم سمت اسانسور و با بچها خدافظی کردیم....
رضا: مطمئنی نقشت میگیره مهراب؟
مهراب: اره بابا فقط این برق اسانسور و چجوری باید قطع کنیم
رضا: این سیم قرمزه رو باید بچینیم؟
مهراب: ریدی رضا برق ساختمون رف
ارسلان: موقع خدافظی رضا و مهراب خیلی مشکوک رفتن بیرون
از خونه معلوم نیس دوباره میخوان چجوری گند بزنن تو زندگیم سوار اسانسور شدیم سکوت بین من و دیانا حکم فرما بود ک ی دفعه اسانسور وایستاد و برقاش رفت
مهراب: خب حالا باید منتظر صحنه های عاشقانه باشیم
رضا: به خدا نقشت نگیره مهراب همشون منو تورو با دستاشون خفه میکنن
مهراب: مخصوصا مهدیس و پانیذ.....
میخواین بفهمین قضیه اسانسور چی بود😈؟
11 تا کامنت بزارین😈
اتوسا: چی میگین شما دو تا در گوش هم؟
رضا: داریم درباره بوی بد شهر حرف میزنیم
به نظرتون منبع این بوی بد چیه...
ارسلان: دیانارو از بغلم کشیدم بیرون...صدرصد میدونی این بوی مهرابه نه؟
دیانا: اتوسا میشه برم تو اتاقت استراحت کنم بعد ی ساعت دیگه بیدارم کن برم سمت خونه مامانم...
ارسلان: پس تصمیمشو گرفته بود میخواست بره ...بعد اینکه دیانا رف روبه مهراب کردم گفتممم....تو چه غلطی کردی؟
مهراب: به خدا هول شدم
رضا: نمیتونستی خفه شی؟
ممدرضا: واقعا سه تا اسکل خوردین به هم هیچ غلطی هم نمیتونین بکنین ندیدین دیانا چقدر ناراحت شد یعنی اونم تورو دوست داره احمق
ارسلان: اگرم دوسم داشت الان اقای مهراب رید تو همه چی
دیانا: با صدا زدنای مکرر اتوسا از خواب بیدار شدم...
اتوسا: دیانا بدو اماده شو باید بری پیش مامانت شب منتظرتن...
دیانا: با بیحالی بلند شدم و لباسامو پوشیدم تمام ارایشم ریخته بود تصمیم گرفتم اول برم خونه خودم اماده بشم بعد برم...از اتاق رفتم بیرون...
خب بچها من میرم دیگ اگه شب کارم زود تموم شد میام پیشتون...
ارسلان: میرسونمت..
دیانا: خودم میرم
ارسلان: گفتم میرسونمت
دیانا: درو که بستم ارسلانم پشت من اومد حرکت کردیم سمت اسانسور و با بچها خدافظی کردیم....
رضا: مطمئنی نقشت میگیره مهراب؟
مهراب: اره بابا فقط این برق اسانسور و چجوری باید قطع کنیم
رضا: این سیم قرمزه رو باید بچینیم؟
مهراب: ریدی رضا برق ساختمون رف
ارسلان: موقع خدافظی رضا و مهراب خیلی مشکوک رفتن بیرون
از خونه معلوم نیس دوباره میخوان چجوری گند بزنن تو زندگیم سوار اسانسور شدیم سکوت بین من و دیانا حکم فرما بود ک ی دفعه اسانسور وایستاد و برقاش رفت
مهراب: خب حالا باید منتظر صحنه های عاشقانه باشیم
رضا: به خدا نقشت نگیره مهراب همشون منو تورو با دستاشون خفه میکنن
مهراب: مخصوصا مهدیس و پانیذ.....
میخواین بفهمین قضیه اسانسور چی بود😈؟
11 تا کامنت بزارین😈
۷۵.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.