پارت ۱۳ (بجای من ببین )
اما من هیچ کاری از دستم بر نمیاد
تهیونگ : راستی نظرت چیه بریم بیرون از قصر ؟؟،
اونسو : من نظری ندارم تو چی میگی ،؟
تهیونگ : پس ساعت ۵ باهم میریم یکم بگردیم همم
اونسو :باشه
تهیونگ : یادته بچه بودی چقدر لوس بودی ؟
اونسو : من لوس بودم ؟
تهیونگ: همم ای کاش بزرگ نمیشودی
اونسو : بعد اون موقع من کوچیک بودم تو بزرگ بودی من باید از پاین بهت نگاه میکردم
هردوتا خندیدیم
بعد از کلی خاطره و خندیدن با اونسو رفته رفته ساعت ۵ چقدر زمان زود میگذره ایکاش میشود زمان رو نگه داشت تا بیشتر بتونم اون خنده هارو ببینم چی میشود؟
مگر من چه چیزی از کل این دنیا میخواستم ؟
دنیا اونو از من میگیره ؟
چرا ؟ من بازم تنها بشم ؟
بازم قلبم بشکنه ؟
بازم نادیده گرفته بشم ؟
بازم .... گریه کنم ؟
من چقدر باید گریه میکردم تا اونسو نره ؟
بیخیال داشتم حاضر میشودم که باهم بریم
تهیونگ:حاضر شودی ؟؟
اونسو: اهمم
باهم از قصر بیرون رفتیم روستای کوچیکی بود چقدر مردم اینجا مهربونن بهم کمک میکنن .باهم غذا میخورن . .. عاشق هم میشن و بهم میرسن چقدر قشنگه من به چهره اونسو نگاه میکردم داشت با تعجب به اینور اونور نگاه میکرد نمیدونم چرا اما انگار دستم خود به به خود سمت دستش رفت دستاش خیلی نرمه خودش حواسش نبود همینطور که قدم میزدیم که کم کم داشت شب میشود اونسو یهو دستمو کشید و منو برد سمت یه بار
(بچه ها بار با کلوپ فرق داره ها بار سبک کلاسیک داره و موسیقی آروم پخش میشه اما کلوپ کلی آهنگش شاد و هیجانی داره ....... دیگه خودتون بهتر میدونید )
وقتی وارد شدیم آهنگ ملایمی پخش میشود اونسو منو برد بین جمعیتی که داشتن میرقصیدن دست کچیکشو داخل دستم گذاشت اونیکی دستشو روی شونه چپم گذاشت اونیکی دستم دور کمرش حلقه شود خود به خود من هیچ کاری نمی کردم و به چهره اونسو خیره بودم با شرع شودن آهنگ .........
تهیونگ : راستی نظرت چیه بریم بیرون از قصر ؟؟،
اونسو : من نظری ندارم تو چی میگی ،؟
تهیونگ : پس ساعت ۵ باهم میریم یکم بگردیم همم
اونسو :باشه
تهیونگ : یادته بچه بودی چقدر لوس بودی ؟
اونسو : من لوس بودم ؟
تهیونگ: همم ای کاش بزرگ نمیشودی
اونسو : بعد اون موقع من کوچیک بودم تو بزرگ بودی من باید از پاین بهت نگاه میکردم
هردوتا خندیدیم
بعد از کلی خاطره و خندیدن با اونسو رفته رفته ساعت ۵ چقدر زمان زود میگذره ایکاش میشود زمان رو نگه داشت تا بیشتر بتونم اون خنده هارو ببینم چی میشود؟
مگر من چه چیزی از کل این دنیا میخواستم ؟
دنیا اونو از من میگیره ؟
چرا ؟ من بازم تنها بشم ؟
بازم قلبم بشکنه ؟
بازم نادیده گرفته بشم ؟
بازم .... گریه کنم ؟
من چقدر باید گریه میکردم تا اونسو نره ؟
بیخیال داشتم حاضر میشودم که باهم بریم
تهیونگ:حاضر شودی ؟؟
اونسو: اهمم
باهم از قصر بیرون رفتیم روستای کوچیکی بود چقدر مردم اینجا مهربونن بهم کمک میکنن .باهم غذا میخورن . .. عاشق هم میشن و بهم میرسن چقدر قشنگه من به چهره اونسو نگاه میکردم داشت با تعجب به اینور اونور نگاه میکرد نمیدونم چرا اما انگار دستم خود به به خود سمت دستش رفت دستاش خیلی نرمه خودش حواسش نبود همینطور که قدم میزدیم که کم کم داشت شب میشود اونسو یهو دستمو کشید و منو برد سمت یه بار
(بچه ها بار با کلوپ فرق داره ها بار سبک کلاسیک داره و موسیقی آروم پخش میشه اما کلوپ کلی آهنگش شاد و هیجانی داره ....... دیگه خودتون بهتر میدونید )
وقتی وارد شدیم آهنگ ملایمی پخش میشود اونسو منو برد بین جمعیتی که داشتن میرقصیدن دست کچیکشو داخل دستم گذاشت اونیکی دستشو روی شونه چپم گذاشت اونیکی دستم دور کمرش حلقه شود خود به خود من هیچ کاری نمی کردم و به چهره اونسو خیره بودم با شرع شودن آهنگ .........
۱۱۵.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.