ازم متنفر نباش... p1
ازم متنفر نباش... p1
داستان بر میگرده به ۴سال پیش ات و کوک وقتی باهم اشنا میشن ۱۴سالشون بوده کوک همیشه به خاطر هنر زیبای ات شیفتش بوده و همیشه درحال تماشای ات و نقاشیای ات بوده که داشت میکشید سالها میگذره ات میکاپ ارتیست کوک میشه و کوکم ی ایدل خیلی معروف که همیشه ات پشتش بوده و حمایتش میکرده میشه و وقتی ات و کوک ۲۵ساله بودن به هم اعتراف میکنن و وارد رابطه میشن ۱سال میگذره تو اون یک سال همه چی معرکه بوده و رابطه ی خیلی خوبو جدی داشتن ولی یهو به دلایل خیلی مشکوک و غیر منطقی کوک با ات خیلی سرد میشه و یه مدت همش حرفایی به ات میگفت که باعث میشد قلبش بشکنه بعد اینکه ی مدت خیلی بد رفتاری با ات کرد بهش گفت که بیا جدا شیم ات نتونست اعتراضی بکنه و جدا میشن ولی ات افسردگی میگیره و شروع میکنه به اسیب زدن به خودش و با ایده یکی از دوستاش که بهش میگه به جای این کارا برو ارتش تصمیم میگره واقعا بره ارتش ولی خب زن ها نمیتونن جایگاه بزرگی در ارتش و شرکت در جنگ ها داشته باشن پس ات سالها خیلی سخت تمیرین میکنه و موفق میشه بره جنگ و بعد ی عالمه شرکت در جنگ و پیروز شدن فرمانده واحد ویژه الفا میشه
کوک خیلی تو کارش موفق میشه و به اجبار میره سربازی الان کوک ۲۸سالشه و اخرای سربازیشه
ویو پادگان کوک
&جونگ کوک فرمانده میگه بری دفترش
_باز چی میخواد
🐥داش کاری نکردی که کونت بزاره؟
_نه به والله خب من برم الان سگ میشه
دفتر فرمانده
&درسته درسته هرچقد دوس داشتین میتونین بمونین میگم بهترین اتاقو براتون اماده کنن(فرمانده جونگ کوک و جیمین)
+ممنون فرمانده جی
_فرمانده منو خواست...
فرمانده جی از جاش پا میشه و با روی خندان رو به کوک میکنه و میگه
&جونگ کوک ایشون فرمانده لی ات از واحد ویژه الفا هستن برای چند روز تو پادگانمون میمونن ازت میخوام اینجارو نشونشون بدی و ببریشون به اتاق ۶۹
کوک احترام نظامی کرد
+ازاد لی ات هستم
کوک به دست دراز شده به سمتش نگاه کرد و با ات دست دادن گفت
_جئون جونگ کوک هستم...
داستان بر میگرده به ۴سال پیش ات و کوک وقتی باهم اشنا میشن ۱۴سالشون بوده کوک همیشه به خاطر هنر زیبای ات شیفتش بوده و همیشه درحال تماشای ات و نقاشیای ات بوده که داشت میکشید سالها میگذره ات میکاپ ارتیست کوک میشه و کوکم ی ایدل خیلی معروف که همیشه ات پشتش بوده و حمایتش میکرده میشه و وقتی ات و کوک ۲۵ساله بودن به هم اعتراف میکنن و وارد رابطه میشن ۱سال میگذره تو اون یک سال همه چی معرکه بوده و رابطه ی خیلی خوبو جدی داشتن ولی یهو به دلایل خیلی مشکوک و غیر منطقی کوک با ات خیلی سرد میشه و یه مدت همش حرفایی به ات میگفت که باعث میشد قلبش بشکنه بعد اینکه ی مدت خیلی بد رفتاری با ات کرد بهش گفت که بیا جدا شیم ات نتونست اعتراضی بکنه و جدا میشن ولی ات افسردگی میگیره و شروع میکنه به اسیب زدن به خودش و با ایده یکی از دوستاش که بهش میگه به جای این کارا برو ارتش تصمیم میگره واقعا بره ارتش ولی خب زن ها نمیتونن جایگاه بزرگی در ارتش و شرکت در جنگ ها داشته باشن پس ات سالها خیلی سخت تمیرین میکنه و موفق میشه بره جنگ و بعد ی عالمه شرکت در جنگ و پیروز شدن فرمانده واحد ویژه الفا میشه
کوک خیلی تو کارش موفق میشه و به اجبار میره سربازی الان کوک ۲۸سالشه و اخرای سربازیشه
ویو پادگان کوک
&جونگ کوک فرمانده میگه بری دفترش
_باز چی میخواد
🐥داش کاری نکردی که کونت بزاره؟
_نه به والله خب من برم الان سگ میشه
دفتر فرمانده
&درسته درسته هرچقد دوس داشتین میتونین بمونین میگم بهترین اتاقو براتون اماده کنن(فرمانده جونگ کوک و جیمین)
+ممنون فرمانده جی
_فرمانده منو خواست...
فرمانده جی از جاش پا میشه و با روی خندان رو به کوک میکنه و میگه
&جونگ کوک ایشون فرمانده لی ات از واحد ویژه الفا هستن برای چند روز تو پادگانمون میمونن ازت میخوام اینجارو نشونشون بدی و ببریشون به اتاق ۶۹
کوک احترام نظامی کرد
+ازاد لی ات هستم
کوک به دست دراز شده به سمتش نگاه کرد و با ات دست دادن گفت
_جئون جونگ کوک هستم...
۲۶۲
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.