ما+شقایق+باران+خورده+ایم...
و من اکنون درپایان همهٔ آن کلمات ایستادهام
صفحههارا که ورق میزنم رایحهٔ بغضهایم شنیده میشود
چه فریادهایی که در میان این کاغذها خفه شدند...
چه کلکهای خونینی که با واپسین ذرات وجودشان جان دادند و چه زخمهایی که دگر خون ازشان چکه نمیکرد
من تندیس انسانی ای بیش نبودم
خونی در رگهایم موج نمیزد
من تنها بیروح بیهدف و مقصد بودم
من همان شعر کهنهای بودم که هرگز سروده نشد،آه از دل سرگردان من
برای تکرار مکرر این سالها....
و آغازی دوباره .....
صفحههارا که ورق میزنم رایحهٔ بغضهایم شنیده میشود
چه فریادهایی که در میان این کاغذها خفه شدند...
چه کلکهای خونینی که با واپسین ذرات وجودشان جان دادند و چه زخمهایی که دگر خون ازشان چکه نمیکرد
من تندیس انسانی ای بیش نبودم
خونی در رگهایم موج نمیزد
من تنها بیروح بیهدف و مقصد بودم
من همان شعر کهنهای بودم که هرگز سروده نشد،آه از دل سرگردان من
برای تکرار مکرر این سالها....
و آغازی دوباره .....
۳.۷k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.