آدم مگر تا کجا می تواند فرار کند.
آدم مگر تا کجا میتواند فرار کند.
دور هم بشود،
خانه و شهرش را گم میکند.
عزیزانش رو گم میکند. تنهاتر میشود.
حتی ممکن است از تنهایی دق کند.
آنهم در جایی غریب و نابلد.
تو ایمان منی. آخرین باورم به این زندگی.
تو آخرین امید منی.
مثل مسافر جامانده
و منتظر در ایستگاه اتوبوس...
تو مثل آخرین اتوبوس
مثل آخرین شانس برای اعلامِ
شماره بلیط بخت آزمایی
مثل آخرین کارگر معدنی که از زیر آوار
صدایش شنیده می شود...
تو مثل آخرینِ تمام چیزهای خوبی هستی
که بعد از سختی و انتظار، می رسند.
چرا از فهمیدن فرار میکنی.
یعنی درک اینکه تنها تو را دوست دارم،
اینقدر سخت و دشوار است؟!
دور هم بشود،
خانه و شهرش را گم میکند.
عزیزانش رو گم میکند. تنهاتر میشود.
حتی ممکن است از تنهایی دق کند.
آنهم در جایی غریب و نابلد.
تو ایمان منی. آخرین باورم به این زندگی.
تو آخرین امید منی.
مثل مسافر جامانده
و منتظر در ایستگاه اتوبوس...
تو مثل آخرین اتوبوس
مثل آخرین شانس برای اعلامِ
شماره بلیط بخت آزمایی
مثل آخرین کارگر معدنی که از زیر آوار
صدایش شنیده می شود...
تو مثل آخرینِ تمام چیزهای خوبی هستی
که بعد از سختی و انتظار، می رسند.
چرا از فهمیدن فرار میکنی.
یعنی درک اینکه تنها تو را دوست دارم،
اینقدر سخت و دشوار است؟!
۲.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.