زخم عشق پارت 18
+تهیونگ؟
_بله؟
+کجایی؟
_آشپرخونم.
ا.ت هم رفت توی آشپزخونه و تهیونگ رو دید که داشت ظرفارو میشست. بخاطر کدبانویی تهیونگ لبخندی زد و گفت:
+به به... میبینم آقا کوزت شدن! چه حسی داری؟*خنده*
_*خنده*والا هیچ حسی بغیر از کوزت بودن ندارم...
+حس خوبیه؟
_آره خیلیییی.
+*خنده*
_چیزی میخوای؟
+*لبخند*نه مرسی...
_بیخود کردی باید همچی بخوری تا کم خون نشی تو این دوران.
+*کلافه*بیخیال چیزی نمیخوام.
_خب میخوای بریم فیلم ببینیم؟
+نه
_دلت میخواد چیکار کنی پس؟
+دلم میخواد تا صبح توی بغلت بخوابم... البته اگه اون خواب ها مزاحمم نشن.
_صبر کن کارای اینجا رو تموم کنم باهم میریم میخوابیم.
+نه... من دلم الان میخواد بخوابم.*مظلوم*
_خب...
+خب بی خب... عه... انگار نه انگار من پریودما... باشه... اصلا انقـــــــــــــــــــدر کار کن تا کوزت با ورژن مرد بشی!
بعدش بی توجه به تهیونگ راه پله رو در نظر گرفت و به سمتش حرکت کرد... توی راه یادش به حرفهایی که زده بود افتاد... با حس پشیمونی به جای اولش برگشت و تهیونگ رو در حال شستن ظرفا دید. بعدش با هق هق های بلند اونجارو ترک کرد. تهیونگ بدبخت هم زود دستاشو خشک کرد و با دویدن خودشو به ات رسوند.
_چی شده؟*نگران*
+هق هق هق... تو... هق... دیگه منو دوست نداری؟ هق...
_پرنسس کوچولوی من چرا نباید دوست داشته باشم؟
+پس چرا... هق... بهم توجه نمیکنی؟... هق...
_فقط میخواستم تنهات بذارم تا به خودت بیای!... اصلا ببخشید غلط کردم ولی لطفا گریه نکن چون این از صد تا تنبیه برام بد تره!
ا.ت که رام شده بود "باشه" ای زیر لب گفت و در ادامش گفت:
+ببخشید ببری خان... نباید... نباید اونطوری واکنش نشون میدادم.
بعد از کمی مکث جملشو با لحن حرصی و تیکه ای بیان کرد:
+ببخشید مزاحم تمیز کاریتون شدم جناب کیم. به کارتون برسید!
بعد از اینکه حرفش تموم شد با نگاه های برزخی تهیونگ رو از نظر گذروند و از آشپزخونه بیرون رفت. تهیونگ قصد داشت ا.ت رو حرص بده(یا به قول خودمون کرم بریزه) پس با لحن تهدید آمیز گفت:
_پشیمون میشی!
+منظورتونو نمیفهمم مستر کیم.
_به زودی میفهمین میس کیم یا بهتره بگم میسیز کیم!
با گفتن میسیز کیم قند تو دل ا.ت آب شد اما به روی خودش نیاورد و بی خیال روی کاناپه لم داد. تلویزیونو روشن کرد. سیگنال قطع بود پس زد روی فلش و فیلمی که دوست داشت برای بار هزارم نگاه کنه رو گذاشت. اون فیلم، فیلمی نبود جز"زخم عشق"(یه چیزی دراوردم از خودم). اون سینمایی مورد علاقه ی ا.ت بود و بیشتر وقتها اونو میدید. با کنترل ال سی دی روی سینمایی کلیک کرد و فیلم با صدای بلند بخش شد. تهیونگ از سر و صدا متنفر بود و دوست داشت چیزی که صدا تولید میکنه رو خورد و خمیر کنه.
"آروم باش مرد... اون سینمایی مورد علاقشه و میخواد با صدای بلند گوش کنه... چه اشکالی داره؟ در ضمن اینجا عمارت خودشه و حق داره هر گوهی... چیز ببخشید... و حق داره هر کاری دلش خواست بکنه..."
همینطور با خودش حرف میزد که زن توی سینمایی جیغ زد و باعث شد تهیونگ چشماشو ببنده و دندوناشو بهم فشار بده...
_بهت التماس میکنم کمش کن.
+نوچ. مامانم گفته خواسته های غریبه هارو براورده نکنم!
دوباره زن توی فیلم جیغ زد که باعث شد خود ا.ت هم بترسه ولی این غرور لعنتیش اجازه نمیداد خواسته ی اونو براورده کنه.
_فقط یبار دیگه تکرار میکنم... کمش کن!*جدی و عصبی*
+اگه نکنم چی میشه؟
_اون وقته که پریودیت اصلا برام مهم نیست و به طرز چندشی به فاکت میدم!
بعد از کمی مکث ادامه داد:
_حالا هم گرل خوبی باش و اون وسیله ی بدردنخور فاکینگ رو کم کن!* جدی و در تلاش در حفظ خونسردی*
ا.ت که عصبانی شده بود کنترل ال سی دی رو برداشت و خاموشش کرد و با عصبانیت گفت:
+ازت بدم میاد... چندشم میشه وقتی میبینمت... هق... اصلا... هق... دوست ندارم دیگه اون ریخت نحستو ببینم... هق...
میون گریه کردنش داشت احساس های دروغیش رو بیان میکرد.
_بله؟
+کجایی؟
_آشپرخونم.
ا.ت هم رفت توی آشپزخونه و تهیونگ رو دید که داشت ظرفارو میشست. بخاطر کدبانویی تهیونگ لبخندی زد و گفت:
+به به... میبینم آقا کوزت شدن! چه حسی داری؟*خنده*
_*خنده*والا هیچ حسی بغیر از کوزت بودن ندارم...
+حس خوبیه؟
_آره خیلیییی.
+*خنده*
_چیزی میخوای؟
+*لبخند*نه مرسی...
_بیخود کردی باید همچی بخوری تا کم خون نشی تو این دوران.
+*کلافه*بیخیال چیزی نمیخوام.
_خب میخوای بریم فیلم ببینیم؟
+نه
_دلت میخواد چیکار کنی پس؟
+دلم میخواد تا صبح توی بغلت بخوابم... البته اگه اون خواب ها مزاحمم نشن.
_صبر کن کارای اینجا رو تموم کنم باهم میریم میخوابیم.
+نه... من دلم الان میخواد بخوابم.*مظلوم*
_خب...
+خب بی خب... عه... انگار نه انگار من پریودما... باشه... اصلا انقـــــــــــــــــــدر کار کن تا کوزت با ورژن مرد بشی!
بعدش بی توجه به تهیونگ راه پله رو در نظر گرفت و به سمتش حرکت کرد... توی راه یادش به حرفهایی که زده بود افتاد... با حس پشیمونی به جای اولش برگشت و تهیونگ رو در حال شستن ظرفا دید. بعدش با هق هق های بلند اونجارو ترک کرد. تهیونگ بدبخت هم زود دستاشو خشک کرد و با دویدن خودشو به ات رسوند.
_چی شده؟*نگران*
+هق هق هق... تو... هق... دیگه منو دوست نداری؟ هق...
_پرنسس کوچولوی من چرا نباید دوست داشته باشم؟
+پس چرا... هق... بهم توجه نمیکنی؟... هق...
_فقط میخواستم تنهات بذارم تا به خودت بیای!... اصلا ببخشید غلط کردم ولی لطفا گریه نکن چون این از صد تا تنبیه برام بد تره!
ا.ت که رام شده بود "باشه" ای زیر لب گفت و در ادامش گفت:
+ببخشید ببری خان... نباید... نباید اونطوری واکنش نشون میدادم.
بعد از کمی مکث جملشو با لحن حرصی و تیکه ای بیان کرد:
+ببخشید مزاحم تمیز کاریتون شدم جناب کیم. به کارتون برسید!
بعد از اینکه حرفش تموم شد با نگاه های برزخی تهیونگ رو از نظر گذروند و از آشپزخونه بیرون رفت. تهیونگ قصد داشت ا.ت رو حرص بده(یا به قول خودمون کرم بریزه) پس با لحن تهدید آمیز گفت:
_پشیمون میشی!
+منظورتونو نمیفهمم مستر کیم.
_به زودی میفهمین میس کیم یا بهتره بگم میسیز کیم!
با گفتن میسیز کیم قند تو دل ا.ت آب شد اما به روی خودش نیاورد و بی خیال روی کاناپه لم داد. تلویزیونو روشن کرد. سیگنال قطع بود پس زد روی فلش و فیلمی که دوست داشت برای بار هزارم نگاه کنه رو گذاشت. اون فیلم، فیلمی نبود جز"زخم عشق"(یه چیزی دراوردم از خودم). اون سینمایی مورد علاقه ی ا.ت بود و بیشتر وقتها اونو میدید. با کنترل ال سی دی روی سینمایی کلیک کرد و فیلم با صدای بلند بخش شد. تهیونگ از سر و صدا متنفر بود و دوست داشت چیزی که صدا تولید میکنه رو خورد و خمیر کنه.
"آروم باش مرد... اون سینمایی مورد علاقشه و میخواد با صدای بلند گوش کنه... چه اشکالی داره؟ در ضمن اینجا عمارت خودشه و حق داره هر گوهی... چیز ببخشید... و حق داره هر کاری دلش خواست بکنه..."
همینطور با خودش حرف میزد که زن توی سینمایی جیغ زد و باعث شد تهیونگ چشماشو ببنده و دندوناشو بهم فشار بده...
_بهت التماس میکنم کمش کن.
+نوچ. مامانم گفته خواسته های غریبه هارو براورده نکنم!
دوباره زن توی فیلم جیغ زد که باعث شد خود ا.ت هم بترسه ولی این غرور لعنتیش اجازه نمیداد خواسته ی اونو براورده کنه.
_فقط یبار دیگه تکرار میکنم... کمش کن!*جدی و عصبی*
+اگه نکنم چی میشه؟
_اون وقته که پریودیت اصلا برام مهم نیست و به طرز چندشی به فاکت میدم!
بعد از کمی مکث ادامه داد:
_حالا هم گرل خوبی باش و اون وسیله ی بدردنخور فاکینگ رو کم کن!* جدی و در تلاش در حفظ خونسردی*
ا.ت که عصبانی شده بود کنترل ال سی دی رو برداشت و خاموشش کرد و با عصبانیت گفت:
+ازت بدم میاد... چندشم میشه وقتی میبینمت... هق... اصلا... هق... دوست ندارم دیگه اون ریخت نحستو ببینم... هق...
میون گریه کردنش داشت احساس های دروغیش رو بیان میکرد.
۱۹.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.