چندپارتی ` ^ vodka ^
part ⁹ _ آخر
******
< ¹ ماه بعد >
راوی :
قطعا خودتون میدونید چیشد !
کیم باعث جداییشون شد ، جیمین خیلی زود وا داد و مخالفتی نکرد ، همین موضوع از طرفی باعث ناراحتی مینجی بود چون حس میکرد جیم واقعا دوسش نداشته ، ولی اگه نداشت چرا باید پدرش بدهیشو میبخش و ... احتمالا براتون سواله چرا دایی جیمین اتقدر رو جیم حساسه با اینکه خودش پدر داره ، همونطور ک گفتم تهیونگ بعد خیانت همسرش ازدواج نکرد و برای اموالش وارثی نداشت تا اینکه جیمین ب عنوان وارث انتخاب شد و مجبور ب اطاعت قوانینی شد .
< همون یک ماه بعده دیگه _ داخل شرکت پارک >
مینجی `
این آخرین باره ! دیگه نمیبینمش !
اومدم رزومه مو تکمیل کنم ، چون یمدت اینجا بودم باید تو رزومه ام بزنن ' سابقه کار دارد ' و همین ی قرن زمان میبره !
< نیم ساعت بعد _ لابیِ شرکت >
همون مینجیِ دیگه `
هوای خنکم صورتِ داغمو نوازش میکرد ، کِی کارش با رزومهِ کوفتیم تموم میشه ؟
حس و حالم شبیه کسیه ک پشت شیشه های فرودگاه یکی رو بدرقه کرده و آخر سرم بهش نگفته ک چقدر دوسش داره .
با صدای قدم ب عقب برگشتم ، اون ؟
_ مین ... * زیرلب - ب سمت مینجی میاد
با قدمهای آروم ب سمتم میومد ، وفتی ذره ای برای عشقمون تلاش نکرد الان چی میخواد ؟
دقیقا شونه ب شونه هم ایستادیم !
سرشو نزدیک گردنم میاره ، نفسهای گرمش ب پوستِ گرم ترم برخورد میکنن ، ناخودآگاه عقب میکشم ، کمرم چسبیده ب میله لابی !
اون دستشو دور کمرم میندازه و میگه :
_ مردم میگن بوسه زبان عشقه ! میای زودتر گفت و گو کنیم ؟
+ چی میگی ؟ توعه لعنتی حتی واسه نگه داشتن رابطمون یذره تلاش نکردی اونوقت بام لاس میزنی ؟
هُلش میدم و با حالت تهاجمی ب چشماش زل میزنم ، مردمکش نآرام بود !
جیمین با پرویی و با لحنی خنثی میگه :
_ بدنت مثل اقیانوس میمونه به موقعش که طوفانی میشه زیبا تر به نظر میرسه .
دستی ب گونه ام میزنه و :
_ صورتت ، رویایی تر از اونیه که بتونم حدس بزنم تو چه شرایطی خلق شدی اما مطمعنم خالقت بعد از افریدنت به خودش خیلی مغرور شده !
عصبی ب عقب برمیگردم و ب منظره خیره میشم .
_ هنوز برای دعا کردن به کلیسا میری ؟
+ نه .
_ چرا ؟
+ معنی ایمان برای من خیلی وقته ک عوض شده .
_ ایمانت چیه ؟
جوابی نمیدم ...
راوی :
پسر سرشو انداخت پایین ، قطره اشک سمجی از چشماش سُر خورد ، بی توجه ب قلبش ک برای موندن و توضیح دادن پافشاری میکرد ، ب داخل شرکت برگشت !
مینجی ب عقب برگشت و رفتنشو نگاه کرد !
همین ؟ مگه قرار نبود باهم بمونن ؟
مینجی زیرلب گفت :
+ تو که نمیدونی آجوشی ، کیه که به چشم های تو خیره بشه و ایمانش رو بهت نبازه ؟
𝘌𝘯𝘥 𖢆
****
کسی ک درخواست کرد گفت پایان شاد ولی امتحانات منو غمگین کرد ، ببخشید 🥲
نظرتون ؟ 🧫
میخوام تکپارت آپ کنم ، بعدش چندپارتی های جدید ! 🔫
******
< ¹ ماه بعد >
راوی :
قطعا خودتون میدونید چیشد !
کیم باعث جداییشون شد ، جیمین خیلی زود وا داد و مخالفتی نکرد ، همین موضوع از طرفی باعث ناراحتی مینجی بود چون حس میکرد جیم واقعا دوسش نداشته ، ولی اگه نداشت چرا باید پدرش بدهیشو میبخش و ... احتمالا براتون سواله چرا دایی جیمین اتقدر رو جیم حساسه با اینکه خودش پدر داره ، همونطور ک گفتم تهیونگ بعد خیانت همسرش ازدواج نکرد و برای اموالش وارثی نداشت تا اینکه جیمین ب عنوان وارث انتخاب شد و مجبور ب اطاعت قوانینی شد .
< همون یک ماه بعده دیگه _ داخل شرکت پارک >
مینجی `
این آخرین باره ! دیگه نمیبینمش !
اومدم رزومه مو تکمیل کنم ، چون یمدت اینجا بودم باید تو رزومه ام بزنن ' سابقه کار دارد ' و همین ی قرن زمان میبره !
< نیم ساعت بعد _ لابیِ شرکت >
همون مینجیِ دیگه `
هوای خنکم صورتِ داغمو نوازش میکرد ، کِی کارش با رزومهِ کوفتیم تموم میشه ؟
حس و حالم شبیه کسیه ک پشت شیشه های فرودگاه یکی رو بدرقه کرده و آخر سرم بهش نگفته ک چقدر دوسش داره .
با صدای قدم ب عقب برگشتم ، اون ؟
_ مین ... * زیرلب - ب سمت مینجی میاد
با قدمهای آروم ب سمتم میومد ، وفتی ذره ای برای عشقمون تلاش نکرد الان چی میخواد ؟
دقیقا شونه ب شونه هم ایستادیم !
سرشو نزدیک گردنم میاره ، نفسهای گرمش ب پوستِ گرم ترم برخورد میکنن ، ناخودآگاه عقب میکشم ، کمرم چسبیده ب میله لابی !
اون دستشو دور کمرم میندازه و میگه :
_ مردم میگن بوسه زبان عشقه ! میای زودتر گفت و گو کنیم ؟
+ چی میگی ؟ توعه لعنتی حتی واسه نگه داشتن رابطمون یذره تلاش نکردی اونوقت بام لاس میزنی ؟
هُلش میدم و با حالت تهاجمی ب چشماش زل میزنم ، مردمکش نآرام بود !
جیمین با پرویی و با لحنی خنثی میگه :
_ بدنت مثل اقیانوس میمونه به موقعش که طوفانی میشه زیبا تر به نظر میرسه .
دستی ب گونه ام میزنه و :
_ صورتت ، رویایی تر از اونیه که بتونم حدس بزنم تو چه شرایطی خلق شدی اما مطمعنم خالقت بعد از افریدنت به خودش خیلی مغرور شده !
عصبی ب عقب برمیگردم و ب منظره خیره میشم .
_ هنوز برای دعا کردن به کلیسا میری ؟
+ نه .
_ چرا ؟
+ معنی ایمان برای من خیلی وقته ک عوض شده .
_ ایمانت چیه ؟
جوابی نمیدم ...
راوی :
پسر سرشو انداخت پایین ، قطره اشک سمجی از چشماش سُر خورد ، بی توجه ب قلبش ک برای موندن و توضیح دادن پافشاری میکرد ، ب داخل شرکت برگشت !
مینجی ب عقب برگشت و رفتنشو نگاه کرد !
همین ؟ مگه قرار نبود باهم بمونن ؟
مینجی زیرلب گفت :
+ تو که نمیدونی آجوشی ، کیه که به چشم های تو خیره بشه و ایمانش رو بهت نبازه ؟
𝘌𝘯𝘥 𖢆
****
کسی ک درخواست کرد گفت پایان شاد ولی امتحانات منو غمگین کرد ، ببخشید 🥲
نظرتون ؟ 🧫
میخوام تکپارت آپ کنم ، بعدش چندپارتی های جدید ! 🔫
۲۷.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.