خورشید میشوم

از بیمارستان که زدم بیرون رفتم توی دنیای خیالات خودم...
خودمو دیدم که خسته از عالم و آدم حسی شبیه دلتنگی عمیق درونمو به آتش کشیده و الا من آدم خستگی نبودم...
و بعد توی صفحات خاطرات قدیمی پریدم به روز آخری که کنار یارجان نشسته بودم...
"میدونستم تصمیمشو گرفته با اینکه هنوز حرفی از رفتن نبود...
بغض توی گلوم میجوشید و بالا می اومد...
پرسید:
الهام! چیشده؟
گفتم:
خیلی دلتنگت بودم...
من خیلی دوستت دارم...
وقتی نیستی نمیدونم، بلد نیستم با دلتنگیم کنار بیام...
آروم با دستمال اشک گوشه چشمم رو پاک کردم..."
یکی از بیرون به من نگاه میکرد حال آدم مستی رو داشتم که به زور خودشو سمت ماشین میکشوند...
نشستم روی صندلی و با دستمال اشک صورتمو پاک کردم...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#جدی_نگیرید
#آهنگ_گوش_بدید
#دنگ_شو
دیدگاه ها (۷)

ز دل تا پرده‌ی گوش است پروازش،نمی‌دانمبه پای مرغِ جان، ابریش...

زندان مؤمن

دوستت دارمهای ناموزون

باران

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط