برای مادرم به یاد مادرم
درست چهاردهمین روز تولد ده سالگی ام بود محرم غروب تاسوعا آخرین بوسیدن مادرم بی آنکه بدونم مادرجان عزیزم چند ساعت دیگه غریبانه تک و تنها جلو کودکان خردسالش پر میزنه بی آنکه بتونم هنگام پروازش مانع کوچ ابدیش بشم بعد هجران تک برادرم این دومین هجران بود بی آنکه بفهمم مرگ یعنی رفتن ابدی اصلا با مرگ ناآشنا بودم مادر عزیزمو بردن بی آنکه بدونم کجا بی آنکه عکسی از او وتک داداشم برام بمونه اینروزا سخت میگذره هرلحظه به چهاردهم شهریور نزدیک میشم و بیقراری آزارم میده درد اینجاست آدمای سن بالا رو میبینم که هنوز مادر دارند اما من فقط نه سال و چهار ده روز خیلی درد داره 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
۱.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳