”پيرمردِ خسته کنار صندوق صدقات ایستاد.
”پيرمردِ خسته کنار صندوق صدقات ایستاد.
از جیب جلیقهاش اسکناسی بیرون آورد.
دستش را دراز کرد طرف صندوق، چشمش به نوشته روی صندوق افتاد:
«صدقه عمر را زیاد میکند»
اسکناس را تا کرد و در جیب جلیقهاش گذاشت.“
از جیب جلیقهاش اسکناسی بیرون آورد.
دستش را دراز کرد طرف صندوق، چشمش به نوشته روی صندوق افتاد:
«صدقه عمر را زیاد میکند»
اسکناس را تا کرد و در جیب جلیقهاش گذاشت.“
۳.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.