پارت دوم عشق ممنوعه
-یادم نمیاد باهات نسبتی داشته باشم که الان به اسم کوچیک صدام میکنی با پوزخند ادامه داد البته جز اینکه من....
قبل تمون شدن حرفش بغضت شکست، با داد و هق هق شروع کردی به حرف زدن برای تخلیه برای کم کردن اون حجم از فشاری که روت بود شدن برای رد کردن اینکه احتمالا دیگه دوست نداره....
-داری دروغ میگییی توعه لعنتی داری دروغ میگیی که منو از خودت دور کنیی که اگه حرفات راس بود چشمات اینجوری غمگین نبوددد که اگه راس میگفتیی اینجوری نگام نمیکردییی
اومد رو به روت وایستاد با لبخند خم شد تا هم قدتت شه و همون طور که موهاتو با انگشت به پشت گوشت هدایت میکرد پچ پچ وار گفت
-تو دیگه هیچ فرقی با اشغال برام نداری تف تو اون چشمای گستاخت که هنوزم روش میشه تو چشمام نگاه کنه...
دیگه نمیشنیدی که چی میگه خیره شده بودی به چشماش، به چشمایی که رو تک تک اجزای صورتت میشست ولی به چشمات نگاه نمیکرد
بی توجه بهش چند قدم رفتی عقب
-حرف اخرته؟ بدون دادن فرصتی برای حرف زدن بهش با بلخندی که تلخیش بدتر از قهوه بود ادامه دادی میخوام یه کاری کنم که حتی به طور تصادفی هم نگاهت بهم نیوفته دلبرم
دست کردی تو جیب هودیتو تیغو اوردی بالا از همین فاصله هم میتونستی ترسو تو نگاهش بخونی پس با پوزخند دوباره به حرف اومدی
-انقد احمق نیستم که ندونم این ادم نمیکشه و خب قطعا نمیخوامم به تو اسیبی بزنم پسرکم پس نگرانی و این ترس تو چشمات برای چیه؟! فقط یکم دلم مثل قبلنا شیطنت میخواد نظرت چیه؟
بلافاصله تیغو رو مچ دستت گذاشتیو محکم کشیدی درد رخنه کرد به بند بند وجودت، ی قدم بهت نزدیک شد و قبل اینکه چیزی بگه داد کشیدی جلو نیااا مسخ شده سرجاش با تعجب بهت خیره شد حقم داشت تا حالا صدای دادتو نشنیده بود بد چند ثانیه به خودش اومد تا خواست قدم از قدم ورداره تیغو رو اون یکی دستت گذاشتی قبل اینکه تیغو بکشی صدای دادش تو کل منطقه پیچید
-نکن لعنتی نکن ژولیتم نزن تروخدا نزن
با شنیدن ژولیت تو اوج درد لبخندی نشست روی لبت قبل اینکه به خاطرات گذشته اجازه ورود به ذهنت بدی تیغو محکم تر از قبل کشیدی، صدای اخ دردناکت باعث شد چند قدم بهت نزدیک شه از شدت دردی که پیچیده بود تو بدنت چندبار تلو تلو خوردیو عقب رفتی به زور خودتو نگه داشتی که روی زمین نیوفتی
سرتو اوردی بالا و با درد نگاهش کردی، با دیدن برق اشک توی چشماش از تعجب چشمات گرد شد مسخ چشاش بودی که با خیره شدن به چشمات غافلگیرت کرد مثل همیشه دلت لرزید ناخوداگاه با درد و هق هق شروع کردی به حرف زدن
قبل تمون شدن حرفش بغضت شکست، با داد و هق هق شروع کردی به حرف زدن برای تخلیه برای کم کردن اون حجم از فشاری که روت بود شدن برای رد کردن اینکه احتمالا دیگه دوست نداره....
-داری دروغ میگییی توعه لعنتی داری دروغ میگیی که منو از خودت دور کنیی که اگه حرفات راس بود چشمات اینجوری غمگین نبوددد که اگه راس میگفتیی اینجوری نگام نمیکردییی
اومد رو به روت وایستاد با لبخند خم شد تا هم قدتت شه و همون طور که موهاتو با انگشت به پشت گوشت هدایت میکرد پچ پچ وار گفت
-تو دیگه هیچ فرقی با اشغال برام نداری تف تو اون چشمای گستاخت که هنوزم روش میشه تو چشمام نگاه کنه...
دیگه نمیشنیدی که چی میگه خیره شده بودی به چشماش، به چشمایی که رو تک تک اجزای صورتت میشست ولی به چشمات نگاه نمیکرد
بی توجه بهش چند قدم رفتی عقب
-حرف اخرته؟ بدون دادن فرصتی برای حرف زدن بهش با بلخندی که تلخیش بدتر از قهوه بود ادامه دادی میخوام یه کاری کنم که حتی به طور تصادفی هم نگاهت بهم نیوفته دلبرم
دست کردی تو جیب هودیتو تیغو اوردی بالا از همین فاصله هم میتونستی ترسو تو نگاهش بخونی پس با پوزخند دوباره به حرف اومدی
-انقد احمق نیستم که ندونم این ادم نمیکشه و خب قطعا نمیخوامم به تو اسیبی بزنم پسرکم پس نگرانی و این ترس تو چشمات برای چیه؟! فقط یکم دلم مثل قبلنا شیطنت میخواد نظرت چیه؟
بلافاصله تیغو رو مچ دستت گذاشتیو محکم کشیدی درد رخنه کرد به بند بند وجودت، ی قدم بهت نزدیک شد و قبل اینکه چیزی بگه داد کشیدی جلو نیااا مسخ شده سرجاش با تعجب بهت خیره شد حقم داشت تا حالا صدای دادتو نشنیده بود بد چند ثانیه به خودش اومد تا خواست قدم از قدم ورداره تیغو رو اون یکی دستت گذاشتی قبل اینکه تیغو بکشی صدای دادش تو کل منطقه پیچید
-نکن لعنتی نکن ژولیتم نزن تروخدا نزن
با شنیدن ژولیت تو اوج درد لبخندی نشست روی لبت قبل اینکه به خاطرات گذشته اجازه ورود به ذهنت بدی تیغو محکم تر از قبل کشیدی، صدای اخ دردناکت باعث شد چند قدم بهت نزدیک شه از شدت دردی که پیچیده بود تو بدنت چندبار تلو تلو خوردیو عقب رفتی به زور خودتو نگه داشتی که روی زمین نیوفتی
سرتو اوردی بالا و با درد نگاهش کردی، با دیدن برق اشک توی چشماش از تعجب چشمات گرد شد مسخ چشاش بودی که با خیره شدن به چشمات غافلگیرت کرد مثل همیشه دلت لرزید ناخوداگاه با درد و هق هق شروع کردی به حرف زدن
۴.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.