٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت40-
[ویو سئویون]
(بلند شد و رفت روی تخت خوابید
به وضوح متوجه میشدم چقدر بهش برخورده و داره سعی میکنه جلوی گریهشو بگیره
حقم دارشت سوهی یکم زیادهروی کرده بود
برای اینکه راحت باشه به سوهی با اشاره گفتم بریم بیرون)
س.ه:من پشیمونم اوپاا-_-
چیکار کنم حالاا:′)
او:نمیدونم..
س.ه:عذرخواهی کنم ازش بهش بگم منظورم چیز دیگهای بوده؟!
او:او هم میگه اره تو راست میگی یه عده خوناشام منو برداشتن آوردن خونشون و وقتی دیگه به دردشون نخوردم بندازنم دور!
س.ه:ولی ما تا حالا هیچکسو دور ننداختیمم:|
او:او از گذشتهمون خبر داره؟!:||
س.ه:خب شما بگو باید چیکار کنم؟!
او:میتونی...
«یونهه درو باز میکنه»
ی.ه:اوه سلام•-•
[ویو یونهه]
(قطعا موندنم توی اتاق حالمو بهتر نمیکرد..
از جهتی هم بهم برخورده بود و نه میخواستم ببینمشون نه میخواستم برم بیرون
اما خب باید یکیشو انتخاب میکردم و دوست داشتم برم تو حیاط هوا بخورم پس دلو زدم به دریا و رفتم سمت در
درو که باز کردم سوهی و سئویون جلو در بودن
نمیدونم درمورد چی صحبت میکردن اما هرچی بود وقتی من اومدم ساکت شدن..)
من:اوه سلام•-•
س.ه:عمم سلام خوبی؟!
من:[با دستمالکاغذی یکسانم کردی بعد میپرسی خوبم؟!:|]با اجازه
(اصلا فضایی که توش بودم رو ندیدم و فقط فهمیدم طبقه دومم چون باید از پلهها میرفتم پایین
حتی به فضای پایین هم دقت نکردم و رفتم بیرون از خونه توی حیاط تا بجای جیغ زدن از دست اینا نفس بگیرم..)
من:ممکنه اون حرف از دهنش پریده باشه ولی هرکس دیگهای هم بجا من بود بهش برمیخورد..
حداقل یه معذرت میخوام منظورم این نبود میگفت:/
اصلا شاید منظورش همین بوده از کجا معلوم؟!
یعنی در این حد خطرناک و غیرقابل اعتمادن؟!!
باید بیشتر حواسمو جمع کنم درسته واسم مهم نیست بمیرم یا نه ولی واسم مهمه حالا که دارم نفس میکشم چجوری و کجا نفس بکشم..
(بلند شد و رفت روی تخت خوابید
به وضوح متوجه میشدم چقدر بهش برخورده و داره سعی میکنه جلوی گریهشو بگیره
حقم دارشت سوهی یکم زیادهروی کرده بود
برای اینکه راحت باشه به سوهی با اشاره گفتم بریم بیرون)
س.ه:من پشیمونم اوپاا-_-
چیکار کنم حالاا:′)
او:نمیدونم..
س.ه:عذرخواهی کنم ازش بهش بگم منظورم چیز دیگهای بوده؟!
او:او هم میگه اره تو راست میگی یه عده خوناشام منو برداشتن آوردن خونشون و وقتی دیگه به دردشون نخوردم بندازنم دور!
س.ه:ولی ما تا حالا هیچکسو دور ننداختیمم:|
او:او از گذشتهمون خبر داره؟!:||
س.ه:خب شما بگو باید چیکار کنم؟!
او:میتونی...
«یونهه درو باز میکنه»
ی.ه:اوه سلام•-•
[ویو یونهه]
(قطعا موندنم توی اتاق حالمو بهتر نمیکرد..
از جهتی هم بهم برخورده بود و نه میخواستم ببینمشون نه میخواستم برم بیرون
اما خب باید یکیشو انتخاب میکردم و دوست داشتم برم تو حیاط هوا بخورم پس دلو زدم به دریا و رفتم سمت در
درو که باز کردم سوهی و سئویون جلو در بودن
نمیدونم درمورد چی صحبت میکردن اما هرچی بود وقتی من اومدم ساکت شدن..)
من:اوه سلام•-•
س.ه:عمم سلام خوبی؟!
من:[با دستمالکاغذی یکسانم کردی بعد میپرسی خوبم؟!:|]با اجازه
(اصلا فضایی که توش بودم رو ندیدم و فقط فهمیدم طبقه دومم چون باید از پلهها میرفتم پایین
حتی به فضای پایین هم دقت نکردم و رفتم بیرون از خونه توی حیاط تا بجای جیغ زدن از دست اینا نفس بگیرم..)
من:ممکنه اون حرف از دهنش پریده باشه ولی هرکس دیگهای هم بجا من بود بهش برمیخورد..
حداقل یه معذرت میخوام منظورم این نبود میگفت:/
اصلا شاید منظورش همین بوده از کجا معلوم؟!
یعنی در این حد خطرناک و غیرقابل اعتمادن؟!!
باید بیشتر حواسمو جمع کنم درسته واسم مهم نیست بمیرم یا نه ولی واسم مهمه حالا که دارم نفس میکشم چجوری و کجا نفس بکشم..
۵۹۸
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.