ماه و ستاره
ماه و ستاره
part ⁵
(سه روز بعد)
تو این سه روز اتفاق خاصی نیوفتاده جونگکوک نمیزاره برم بیردن خودشم پیش افرادشه که نقشه جنگ و بهشون بگه این چند وقته اصلا برام وقت نداره احساس اضافه بودن میکنم حوصلمم سر رفته رفتم تو باغچه تا یکم بذر ماه بکارم چون مواد غذاییمون داشت تموم نیشد و مردم این چند ردزه جز گرده ماه چیزی نمیخوردن مردم سرزمین منم یکی یکی بخاطر نبودن غذای خوب دارن میمیرن جونگکوک داره تموم تلاش خودشو میکنه که براشون غذا پیدا کنه اما پیدا نمیشه اگه هم پیدا بشه مقدار کم ولی جونگکوک غذاهای منو از کجا میاره البته من میتونم غذای تمام سرزمینارو بخورم کلا فرامان روا میتونن ولی مردم عادی فقط باید غذای سرزمبن خودشونو بخورن فرمان رواها هم همیشه نمیتونن حداقل در روز باید یه بار غذای سرزمین خودشونو بخورن
جونگکوک:داری چیکار میکنی ستاره خانم
استار:دارم یگم بذر ماه میکارم که اگه در اومد بدیم مردم بخورن خسته شدن انقدر گرد ماه خوردن
جونگکوک:استار به عنوان ملکه اینده باید یه چیزی رو بدونی
استار:چی شده
جونگکوک:ما دیگه نمیتونیم به مردم گرد ماه بدیم ماه داره کم میشه و ما نمیتونیم ریسک کنیم برای همون هر فرد فقط میتونه ۳گرد ماه بخوره و چیزی بیشتری دریافت نمیکنه جنگجو ها بیشتر به خوراک نیاز دارن و البته من و تو غذا مون داره تموم میشه باید ذخیرش کنیم مردمم باید تحمل کنن این چندروزه جنگه و روز عادی نیست که غذای خوب بخورن
استار:چرا باید بین مردم و ما فرق باشه
جونگکوک:استار تو نمیدونی من همیچیزیمو دارم میدم به مردم دیشب فقط یکم غذا خوردم چرا باید به خودم سخت بگیرم تا مردم راحت باشن
استار:چون که پادشاهی
جونگکوک:پادشاهم خدمتکار که نیستم من فقط گفتم که بدونی اون گیاها هم بدون نور خورشید در نمیان(داد)
استار:چی خورشید مگه چش شده
جونگکوک:ملکه خورشید یعنی نورا تو جنگ مریض شده و الان تو قصره نمیتونه حتی یکم از خودش نور ببخشه چون اونجوری میمیره منم اخلاقتو میدونم سعی نکن یه فرمانروا رو قربانیه شکم مردم کنی
استار:باشه...میتونم برم پیشش
جونگکوک:اره میتونی منم میرم پیش سربازا
استار:باشه
رفتمیش ملکه خورشید داشت خاموش میشد و حتی نورش از منم کمتر بود چشاش بسته بود و انگار داشت ذره ذره اب میشد دلم خیلی براش سوخت و داشت گریم میگرفت که دکتر داد زد
دکتر:از اینجا برو بیرون اینجا جای گریه کردن نیست اشکات باعث خنک شدن خورشید میشه برو بیرون(داد)
استار:چشم ببخشید(بغض)
امروز هیچکس حوصله منو نداره همه سرم داد میزنن پس رفتم تو اتاقمو یه گوشه نشستم و همونجا گریه کردم....
بعد چند دقیقه رفتم پایین که دیدم مردم دور جونگکوک حلقه زدن ...
part ⁵
(سه روز بعد)
تو این سه روز اتفاق خاصی نیوفتاده جونگکوک نمیزاره برم بیردن خودشم پیش افرادشه که نقشه جنگ و بهشون بگه این چند وقته اصلا برام وقت نداره احساس اضافه بودن میکنم حوصلمم سر رفته رفتم تو باغچه تا یکم بذر ماه بکارم چون مواد غذاییمون داشت تموم نیشد و مردم این چند ردزه جز گرده ماه چیزی نمیخوردن مردم سرزمین منم یکی یکی بخاطر نبودن غذای خوب دارن میمیرن جونگکوک داره تموم تلاش خودشو میکنه که براشون غذا پیدا کنه اما پیدا نمیشه اگه هم پیدا بشه مقدار کم ولی جونگکوک غذاهای منو از کجا میاره البته من میتونم غذای تمام سرزمینارو بخورم کلا فرامان روا میتونن ولی مردم عادی فقط باید غذای سرزمبن خودشونو بخورن فرمان رواها هم همیشه نمیتونن حداقل در روز باید یه بار غذای سرزمین خودشونو بخورن
جونگکوک:داری چیکار میکنی ستاره خانم
استار:دارم یگم بذر ماه میکارم که اگه در اومد بدیم مردم بخورن خسته شدن انقدر گرد ماه خوردن
جونگکوک:استار به عنوان ملکه اینده باید یه چیزی رو بدونی
استار:چی شده
جونگکوک:ما دیگه نمیتونیم به مردم گرد ماه بدیم ماه داره کم میشه و ما نمیتونیم ریسک کنیم برای همون هر فرد فقط میتونه ۳گرد ماه بخوره و چیزی بیشتری دریافت نمیکنه جنگجو ها بیشتر به خوراک نیاز دارن و البته من و تو غذا مون داره تموم میشه باید ذخیرش کنیم مردمم باید تحمل کنن این چندروزه جنگه و روز عادی نیست که غذای خوب بخورن
استار:چرا باید بین مردم و ما فرق باشه
جونگکوک:استار تو نمیدونی من همیچیزیمو دارم میدم به مردم دیشب فقط یکم غذا خوردم چرا باید به خودم سخت بگیرم تا مردم راحت باشن
استار:چون که پادشاهی
جونگکوک:پادشاهم خدمتکار که نیستم من فقط گفتم که بدونی اون گیاها هم بدون نور خورشید در نمیان(داد)
استار:چی خورشید مگه چش شده
جونگکوک:ملکه خورشید یعنی نورا تو جنگ مریض شده و الان تو قصره نمیتونه حتی یکم از خودش نور ببخشه چون اونجوری میمیره منم اخلاقتو میدونم سعی نکن یه فرمانروا رو قربانیه شکم مردم کنی
استار:باشه...میتونم برم پیشش
جونگکوک:اره میتونی منم میرم پیش سربازا
استار:باشه
رفتمیش ملکه خورشید داشت خاموش میشد و حتی نورش از منم کمتر بود چشاش بسته بود و انگار داشت ذره ذره اب میشد دلم خیلی براش سوخت و داشت گریم میگرفت که دکتر داد زد
دکتر:از اینجا برو بیرون اینجا جای گریه کردن نیست اشکات باعث خنک شدن خورشید میشه برو بیرون(داد)
استار:چشم ببخشید(بغض)
امروز هیچکس حوصله منو نداره همه سرم داد میزنن پس رفتم تو اتاقمو یه گوشه نشستم و همونجا گریه کردم....
بعد چند دقیقه رفتم پایین که دیدم مردم دور جونگکوک حلقه زدن ...
۷.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.