فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:20
......................................
داخل ماشین تهیونگ/
رزی ویو: تهیونگ خیلی عصبی بود نگامم نمی کرد میترسیدم که جیسو بیدار سه و بفهمه اینکارو کردم ..
راستش همه اعضای این گروه تا وقتی که ازدواج نکنن اجازه رابطه ندارن!خودمم نمیدونم این چه قانون مسخره ایه من ازاین میترسم عکسی چیزی ازم پخش شه!
اگه رییس بفهمه قطعا زندم نمیزاره!
رسیدیم پیاده شدم تهیونگم به بادیگارد هاش گفت کوک و جیسو رو بیاره .. و بدون توجه به من وارد عمارت شد فقط۲ساعت تا پرواز مونده بود!
منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم موهامو بستم .. ولی هنوز درد داشتم..چرا من اینکارو کردم ؟! اونم با یه غریبه!
از اتاق زدم بیرون رفتم پایین دیدم جیسو و کوک بیدار شدن و مستیشون پریده بود!
با ترس رفتم نشستم میترسیدم تهیونگ چیزی گفته باشه!
جیسو: 1ساعت و نیم مونده پاشید بریم...
کوک:من ساک هارو میارم ..
جیسو و رزی رفتن سوار شدن کوک هم با کمک تهیونگ ساک هارو آوردن و اونا هم سوار شدن و به سمت فرودگاه حرکت کردن
............................
جنی: جیمین .. وسایلارو بزار تو ماشین منم لیسا رو میارم دایون توام به رییس خبر بده که راه میوفتیم..
جنی رفت و دست لیسا رو گرفت باهم دیگه اومدن پایین و سوار شدن لیسا سرشو رو شونه جنی انداخت و خوابش برد..
دایونم بعد چندمین اومد و سوار شد..
دایون: خبر دادم راه بیوفت .....
.. فرودگاه/..
هردو گروه رسیده بودن دور از هم ایستاده بودن اسمشون رو خوندن .. شماره صندلی جنی خیلی با لیسا فاصله داشت و شماره دایون و جیمین هم کنار لیسا نبود...
جنی: از هممون دوره.. کنار یکی از اوناست...
دایون: کنار هرکی باشه باید بهشون بگیم مراقبش باشه..
لیسا: من خوبم *بی حال*
جیمین: چشماتو بزور باز میکنی بعد میگی خوبم..
اسمشونو خوندن به سمت ورودی رفتن سوار هواپیما شدن چندمین بعد گروه تهیونگ هم اومد و دونفر دیگه که نمیشناختن!
لیسا کنار کوک افتاده بود جنی و رزی باهم دایون ویکی از اون مردا جیمین هم باتهیونگ جیسو هم با یکی ازاون مردا ..
رزی خیلی جلوتر بود و جیمین تقریباً انتها بود و همو ندیدن!
سکوت بود تا یکی از اون مردا بلند شد و شروع کرد به حرف زدن
..: سلام من کیم سوک جین هستم و ایشونم لی کانگ هی هستن ما مدیر اصلی برنامه ها هستیم هرجا رفتید یا هرچی لازم داشتید به خانم دایون و جیسو میگویید و اونا هم به ما اطلاع می دهند! ..
جین سرجاش نشست بعد کمی هواپیما بلند شد..
کوک: هوی تو خوبی؟!
لیسا کاملا تبش بالا رفته بود و نای حرف زدن نداشت .. کمربندشم نبسته بود..
لیسا: فک نکنم*بی حال*
کوک: چرا کمربندتو نیستی ؟! ی لحظه وایسا .
کوک دستشو به پیشونی لیسا زد ..
کوک: تبت خیلیی بالاس!
کمربند لیسارو بست و بطری آبی که اونجا بود رو برداشت ..
پارت:20
......................................
داخل ماشین تهیونگ/
رزی ویو: تهیونگ خیلی عصبی بود نگامم نمی کرد میترسیدم که جیسو بیدار سه و بفهمه اینکارو کردم ..
راستش همه اعضای این گروه تا وقتی که ازدواج نکنن اجازه رابطه ندارن!خودمم نمیدونم این چه قانون مسخره ایه من ازاین میترسم عکسی چیزی ازم پخش شه!
اگه رییس بفهمه قطعا زندم نمیزاره!
رسیدیم پیاده شدم تهیونگم به بادیگارد هاش گفت کوک و جیسو رو بیاره .. و بدون توجه به من وارد عمارت شد فقط۲ساعت تا پرواز مونده بود!
منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم موهامو بستم .. ولی هنوز درد داشتم..چرا من اینکارو کردم ؟! اونم با یه غریبه!
از اتاق زدم بیرون رفتم پایین دیدم جیسو و کوک بیدار شدن و مستیشون پریده بود!
با ترس رفتم نشستم میترسیدم تهیونگ چیزی گفته باشه!
جیسو: 1ساعت و نیم مونده پاشید بریم...
کوک:من ساک هارو میارم ..
جیسو و رزی رفتن سوار شدن کوک هم با کمک تهیونگ ساک هارو آوردن و اونا هم سوار شدن و به سمت فرودگاه حرکت کردن
............................
جنی: جیمین .. وسایلارو بزار تو ماشین منم لیسا رو میارم دایون توام به رییس خبر بده که راه میوفتیم..
جنی رفت و دست لیسا رو گرفت باهم دیگه اومدن پایین و سوار شدن لیسا سرشو رو شونه جنی انداخت و خوابش برد..
دایونم بعد چندمین اومد و سوار شد..
دایون: خبر دادم راه بیوفت .....
.. فرودگاه/..
هردو گروه رسیده بودن دور از هم ایستاده بودن اسمشون رو خوندن .. شماره صندلی جنی خیلی با لیسا فاصله داشت و شماره دایون و جیمین هم کنار لیسا نبود...
جنی: از هممون دوره.. کنار یکی از اوناست...
دایون: کنار هرکی باشه باید بهشون بگیم مراقبش باشه..
لیسا: من خوبم *بی حال*
جیمین: چشماتو بزور باز میکنی بعد میگی خوبم..
اسمشونو خوندن به سمت ورودی رفتن سوار هواپیما شدن چندمین بعد گروه تهیونگ هم اومد و دونفر دیگه که نمیشناختن!
لیسا کنار کوک افتاده بود جنی و رزی باهم دایون ویکی از اون مردا جیمین هم باتهیونگ جیسو هم با یکی ازاون مردا ..
رزی خیلی جلوتر بود و جیمین تقریباً انتها بود و همو ندیدن!
سکوت بود تا یکی از اون مردا بلند شد و شروع کرد به حرف زدن
..: سلام من کیم سوک جین هستم و ایشونم لی کانگ هی هستن ما مدیر اصلی برنامه ها هستیم هرجا رفتید یا هرچی لازم داشتید به خانم دایون و جیسو میگویید و اونا هم به ما اطلاع می دهند! ..
جین سرجاش نشست بعد کمی هواپیما بلند شد..
کوک: هوی تو خوبی؟!
لیسا کاملا تبش بالا رفته بود و نای حرف زدن نداشت .. کمربندشم نبسته بود..
لیسا: فک نکنم*بی حال*
کوک: چرا کمربندتو نیستی ؟! ی لحظه وایسا .
کوک دستشو به پیشونی لیسا زد ..
کوک: تبت خیلیی بالاس!
کمربند لیسارو بست و بطری آبی که اونجا بود رو برداشت ..
۵.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.