ببخشید که پارت بعدو نزاشتم نت نداشتم کلی امتحان ریخته بود
ببخشید که پارت بعدو نزاشتم نت نداشتم کلی امتحان ریخته بود رو سرم
پارت بعد تقدیم به روی گلتون
My Bad Babi_My Manste
Part6
بیبی بد من_هیولای من
پارت۶
که با بالا تنه لخت روی لبه ی تخت نشسته بود و با لبخند کج به من نگا میکرد من سریع رومو کردم اونور گفت:باشه لباس پوشیدم بیا نفسمو فوت کردم برگشتم صبونه رو گذاشتم رو تختش رفتم بیرون داخل حال بودم اجوما اومد گفت:دخترم من دیگه نمیتونم باید بازنشسته بشم دیگه نا ندارم کار کنم با ناراحتی گفتم:اجوما پس من چی چجوری عمارت به این بزرگی رو بچرخونم گفت:امروز ده نفر میان عمارت برای مستخدمی و تو قوانین رو بهشون میگی و بهشون میگی چیکار کنن گفتم: چشم دلم براتون تنگ میشه و بغلش کردم
چمدونش رو برداشت و رفت یه نیم ساعت گذشت صدای در اومد در رو باز کردم ده نفر به صف بودن همشون هم تو حالت تعظیم بودن بلند گفتن: سلام اجوما اول از ترس شست متر پریدم هوا بعد برام عادی شد با لبخند گفتم: منه ۲۰ ساله رو اجوما نکرده بودین که کردین
هول شده بلند شدن و گفتن :ببخشید ما فک کردی شما اجوما هستید از کنار در رفتم کنار اومدن داخل گفتم:خودم هم راضی نیستم اما اجوما بازنشسته شدن من بجای ایشونم
باشه حالا برین لباس بپوشین بردمشون اتاقاشون گفتم:پنج نفر تو یه اتاق پنج نفر دیگه تو اون یکی اتاق
اتاق خودمم بالا کنار اتاق ته بود
[ربع ساعت بعد]
داشتیم با دخترا غذا درست میکردیم که از اتاق کار تهیونگ صدای شکستن و داد میومد:عوضیا چرا گذاشتین محموله رو با خودش ببره جونگ کوک عوضی داره زیاد از حد پیش میره(واقعا شرمنده قصد بی احترامی نیست و بله کوکی هم وارد داستان ما میشود)سریع محموله رو ازش پس میگیرین(تا حدی داد که هنجره من درد گرفت)
تهیونگ داشت داد میزد رفتم بالا در زدم جواب نداد رفتم داخل درو بستم دیدم با دست خونی با اینه شکسته کنارش نشسه رو مبل:هییییییین ار.... با... ب د.. دس... دست... تون
رفتم کنارش ایستادم انتظار داشتم بلند شه یه سیلی بزنه تو صورتم اما برعکس........
شرط پارت بعد » ۲۰ لایک
پارت بعد تقدیم به روی گلتون
My Bad Babi_My Manste
Part6
بیبی بد من_هیولای من
پارت۶
که با بالا تنه لخت روی لبه ی تخت نشسته بود و با لبخند کج به من نگا میکرد من سریع رومو کردم اونور گفت:باشه لباس پوشیدم بیا نفسمو فوت کردم برگشتم صبونه رو گذاشتم رو تختش رفتم بیرون داخل حال بودم اجوما اومد گفت:دخترم من دیگه نمیتونم باید بازنشسته بشم دیگه نا ندارم کار کنم با ناراحتی گفتم:اجوما پس من چی چجوری عمارت به این بزرگی رو بچرخونم گفت:امروز ده نفر میان عمارت برای مستخدمی و تو قوانین رو بهشون میگی و بهشون میگی چیکار کنن گفتم: چشم دلم براتون تنگ میشه و بغلش کردم
چمدونش رو برداشت و رفت یه نیم ساعت گذشت صدای در اومد در رو باز کردم ده نفر به صف بودن همشون هم تو حالت تعظیم بودن بلند گفتن: سلام اجوما اول از ترس شست متر پریدم هوا بعد برام عادی شد با لبخند گفتم: منه ۲۰ ساله رو اجوما نکرده بودین که کردین
هول شده بلند شدن و گفتن :ببخشید ما فک کردی شما اجوما هستید از کنار در رفتم کنار اومدن داخل گفتم:خودم هم راضی نیستم اما اجوما بازنشسته شدن من بجای ایشونم
باشه حالا برین لباس بپوشین بردمشون اتاقاشون گفتم:پنج نفر تو یه اتاق پنج نفر دیگه تو اون یکی اتاق
اتاق خودمم بالا کنار اتاق ته بود
[ربع ساعت بعد]
داشتیم با دخترا غذا درست میکردیم که از اتاق کار تهیونگ صدای شکستن و داد میومد:عوضیا چرا گذاشتین محموله رو با خودش ببره جونگ کوک عوضی داره زیاد از حد پیش میره(واقعا شرمنده قصد بی احترامی نیست و بله کوکی هم وارد داستان ما میشود)سریع محموله رو ازش پس میگیرین(تا حدی داد که هنجره من درد گرفت)
تهیونگ داشت داد میزد رفتم بالا در زدم جواب نداد رفتم داخل درو بستم دیدم با دست خونی با اینه شکسته کنارش نشسه رو مبل:هییییییین ار.... با... ب د.. دس... دست... تون
رفتم کنارش ایستادم انتظار داشتم بلند شه یه سیلی بزنه تو صورتم اما برعکس........
شرط پارت بعد » ۲۰ لایک
۵.۳k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.