دبیرستان بانگو(؛ پارت5
دیگ غروب شده بود و داشتیم با دازای و آکو و آنسوشی بر می گشتیم خونه که دازای یه پیشنهاد داد.
دازای: بچه ها به نظرم از اونجایی که امروز خیلی روز خسته کننده ای بوده...
چویا نزاشت دازای حرفشو ادامه بده و گفت:
چویا: آره جون عمت اون همه بنتو رو عمم خورد /:
دازای: اه... بوست کردم دیگ(؛
چویا: مگ بوست سیرم می کنه/:
چویا: دارم از گشنگی می میرم 😑
دازای: خوب... حالا العان می ریم کافه یه قهوه می خوریم حالمون خوب شه.
آتسوشی: واییی.. چه ایده خوبی. بریم؟
آکو: من مشکلی ندارم بریم(؛
چویا: فوتتت. باش بریم.
بچه ها یه کافه می شناسم نزدیک خرابه هاس ولی قهوه هاش خیلی خوش مزس. بریم اونجا؟
آتسوشی: مهم نیست کجا باشه فوقش قهوه رو می ریم تو راه می خوریم(؛
دازای پس بریم... فقط یه شرط داره هر کسی دیر تر از همه برسه باید قهوه همه رو حساب کنه.
چویا:قبول
آتسوشی: باش(؛
آکو: هیییی... باشه
دازای: پس..... شروع
چویا همین اول کاری خورد زمین و دازای گفت: هی چویا...باختن چه حسی داره؟
چویا: اِ... باختن چه حسی داره العان بهت نشون می دم چه حسی داره (: فقط جلو رو بپا 😂
دازای حواسش نبود و خورد تو تیر برق و یه صدای بومــــ بلد شد.
همه رسیدن به کاف:
آکو با لاش وموم رفت.
آتسوشی هم با پاهای ببری رفت.
و چویا هم با قدرت جاذبه زودی رسید
چویا: هی دازای...
دازای: آخخخخخ... زهر مار دازای.
چویا: باختن چه حسی داره؟ 😜
همه رفتن داخل و سفارش دادن تا دازای بیاد.
تا...
برای پارت بعد حمایت کنید دیگ بیبی ها 🧡😊
دازای: بچه ها به نظرم از اونجایی که امروز خیلی روز خسته کننده ای بوده...
چویا نزاشت دازای حرفشو ادامه بده و گفت:
چویا: آره جون عمت اون همه بنتو رو عمم خورد /:
دازای: اه... بوست کردم دیگ(؛
چویا: مگ بوست سیرم می کنه/:
چویا: دارم از گشنگی می میرم 😑
دازای: خوب... حالا العان می ریم کافه یه قهوه می خوریم حالمون خوب شه.
آتسوشی: واییی.. چه ایده خوبی. بریم؟
آکو: من مشکلی ندارم بریم(؛
چویا: فوتتت. باش بریم.
بچه ها یه کافه می شناسم نزدیک خرابه هاس ولی قهوه هاش خیلی خوش مزس. بریم اونجا؟
آتسوشی: مهم نیست کجا باشه فوقش قهوه رو می ریم تو راه می خوریم(؛
دازای پس بریم... فقط یه شرط داره هر کسی دیر تر از همه برسه باید قهوه همه رو حساب کنه.
چویا:قبول
آتسوشی: باش(؛
آکو: هیییی... باشه
دازای: پس..... شروع
چویا همین اول کاری خورد زمین و دازای گفت: هی چویا...باختن چه حسی داره؟
چویا: اِ... باختن چه حسی داره العان بهت نشون می دم چه حسی داره (: فقط جلو رو بپا 😂
دازای حواسش نبود و خورد تو تیر برق و یه صدای بومــــ بلد شد.
همه رسیدن به کاف:
آکو با لاش وموم رفت.
آتسوشی هم با پاهای ببری رفت.
و چویا هم با قدرت جاذبه زودی رسید
چویا: هی دازای...
دازای: آخخخخخ... زهر مار دازای.
چویا: باختن چه حسی داره؟ 😜
همه رفتن داخل و سفارش دادن تا دازای بیاد.
تا...
برای پارت بعد حمایت کنید دیگ بیبی ها 🧡😊
۸.۲k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.