وقتی رییس مافیا عاشقت میشه پارت ۳۵
تهیون: تو....
فلش بک پیش کوک
شلپ(صدای برخورد دست کوک به گردن تهیونگ)
کوک:تو کوری واقعا😐
تهیونگ پشت سرش و گرفت و..
تهیونگ: ایییییی ....چرا میزنیی ..خو نمیدونستم ..بد نیست یه خبری به ادم بدید ..این بچه از هیچی خبر نداشت
کوک: خوشبختانه ما تو رو داشتیم ...که همه چی و بدی بیرون ...تو دهنت چفت و بست نداره
تهیونگ: اییییی....کوک چقد قور میزنی من نمیدونستم ....نمیدونه ...
چن مین گذشت و کوک و ته هر دوشون ساکت وایساده بودن که ...
شلپ(صدای برخورد دست کوک به گردن تهیونگ)
تهیونگ چشماشو بست و باز گردنشو گرفت...
تهیونگ: ایییی ..این دیگ واسه چییی بود ....کوک دستت هرز شده هااا
کوک: اون چه وضعه بازی با بچه بود ..
تهیونگ: چه توقعی داشتی ...میخواستی واسش چرخ و فلک میاوردم ..
کوک:نمیگی میافتاد
تهیونگ: نه...خیالت تخت طناب ها رو محکم بسته بودم 😁
کوک:شیطونه میگه یکی دیگ بزنم....اخه...کی بچه رو با طناب از سقف اویزون میکنه ..
تهیونگ: خب...حوصلش سر رفته بود ...میگی چیک....شیطونه غلط کرد ...هیشکی جرائت نداره رو من دست بلتد کنه الکی که مافیا نش...شلپ(صدای بالا)
تهیونگ: اییییی 😢....این واسه چیییی بود دیگههه..
کوک: واسه اینکه یادت باشه ...اولا من دوستتم ...دومن منم مفیام و باید بگم که از تو بهترم ...
تهیونگ:کی گفته😐
کوک: من تک تیراندازه گروهمم
تهیونگ: منم هکر گروهم ..کارتون بدون من گیره داداش
کوک: ته....
فلش بک پیش جیمین
جیمین: تهیون....چی شده
تهیون: تو...توکی
جیمین: تو گفتی کی ...اهههه پس تونستی ک رو تلفظ کنی افری...
تهیون: تو..کی
جیمین: یعنی ...چی
تهیون: تو...تو بابای منی...
فلش بک پیش ا/ت
نیم ساعتی میشه که از عمارت زدم بیرون ...یکم بهتر شده بودم ...به حرف های جیمین فک میکردم...یکم بهش حق میدادم ...اون نمی دونست...شاید یکم تند رفتم ..میخواستم برگردم سمت عمارت همون راهی که اومده بودم و داشتم برمیگشتم ...حدود ۳۰ دقه فقط اومدنم شد ...مثل اینکه راهی زیادی اومدم ...هوا بدجور سرد شده بود دستم و کردم تو جیبم اصلا متوجه پشتم نشدم...تو راه به کنار جاده نگاه میکردم ..خیلی تاریک بود و ترسناک ..با خودم میگفتم من چطوری این راه و اومدم..سعی کردم با خودم حرف بزنم تا نترسم ولی نمی شد ترس زود تر بهم غلبه کرد هی بر میگشتم پشت سرم و نگاه میکردم ماشین های زیادی رد می شد و این برام عادی بود ولی ..یه ماشین مشکوک میزد از اون ور جاده با فاصه ی کمی پشت سرم بود ...بدجور ترسیده بودم تو دلم همش به جیمین و کار های خودم فحش میدادم ...ماشینه دیگ خیلی نزدیک شده بود ...منم چراغ های عمارت و دیدم و حالم یکم بهتر شد می خواستم بقیه راه و بدوم ...اقدام نکرده بودم که یه نفر از اون ماشین پیاده شده داشت میومد سمت ..حرکتم و تند کردم ولی در مقابل حرکت اون خیلی کند بود...
فلش بک پیش کوک
شلپ(صدای برخورد دست کوک به گردن تهیونگ)
کوک:تو کوری واقعا😐
تهیونگ پشت سرش و گرفت و..
تهیونگ: ایییییی ....چرا میزنیی ..خو نمیدونستم ..بد نیست یه خبری به ادم بدید ..این بچه از هیچی خبر نداشت
کوک: خوشبختانه ما تو رو داشتیم ...که همه چی و بدی بیرون ...تو دهنت چفت و بست نداره
تهیونگ: اییییی....کوک چقد قور میزنی من نمیدونستم ....نمیدونه ...
چن مین گذشت و کوک و ته هر دوشون ساکت وایساده بودن که ...
شلپ(صدای برخورد دست کوک به گردن تهیونگ)
تهیونگ چشماشو بست و باز گردنشو گرفت...
تهیونگ: ایییی ..این دیگ واسه چییی بود ....کوک دستت هرز شده هااا
کوک: اون چه وضعه بازی با بچه بود ..
تهیونگ: چه توقعی داشتی ...میخواستی واسش چرخ و فلک میاوردم ..
کوک:نمیگی میافتاد
تهیونگ: نه...خیالت تخت طناب ها رو محکم بسته بودم 😁
کوک:شیطونه میگه یکی دیگ بزنم....اخه...کی بچه رو با طناب از سقف اویزون میکنه ..
تهیونگ: خب...حوصلش سر رفته بود ...میگی چیک....شیطونه غلط کرد ...هیشکی جرائت نداره رو من دست بلتد کنه الکی که مافیا نش...شلپ(صدای بالا)
تهیونگ: اییییی 😢....این واسه چیییی بود دیگههه..
کوک: واسه اینکه یادت باشه ...اولا من دوستتم ...دومن منم مفیام و باید بگم که از تو بهترم ...
تهیونگ:کی گفته😐
کوک: من تک تیراندازه گروهمم
تهیونگ: منم هکر گروهم ..کارتون بدون من گیره داداش
کوک: ته....
فلش بک پیش جیمین
جیمین: تهیون....چی شده
تهیون: تو...توکی
جیمین: تو گفتی کی ...اهههه پس تونستی ک رو تلفظ کنی افری...
تهیون: تو..کی
جیمین: یعنی ...چی
تهیون: تو...تو بابای منی...
فلش بک پیش ا/ت
نیم ساعتی میشه که از عمارت زدم بیرون ...یکم بهتر شده بودم ...به حرف های جیمین فک میکردم...یکم بهش حق میدادم ...اون نمی دونست...شاید یکم تند رفتم ..میخواستم برگردم سمت عمارت همون راهی که اومده بودم و داشتم برمیگشتم ...حدود ۳۰ دقه فقط اومدنم شد ...مثل اینکه راهی زیادی اومدم ...هوا بدجور سرد شده بود دستم و کردم تو جیبم اصلا متوجه پشتم نشدم...تو راه به کنار جاده نگاه میکردم ..خیلی تاریک بود و ترسناک ..با خودم میگفتم من چطوری این راه و اومدم..سعی کردم با خودم حرف بزنم تا نترسم ولی نمی شد ترس زود تر بهم غلبه کرد هی بر میگشتم پشت سرم و نگاه میکردم ماشین های زیادی رد می شد و این برام عادی بود ولی ..یه ماشین مشکوک میزد از اون ور جاده با فاصه ی کمی پشت سرم بود ...بدجور ترسیده بودم تو دلم همش به جیمین و کار های خودم فحش میدادم ...ماشینه دیگ خیلی نزدیک شده بود ...منم چراغ های عمارت و دیدم و حالم یکم بهتر شد می خواستم بقیه راه و بدوم ...اقدام نکرده بودم که یه نفر از اون ماشین پیاده شده داشت میومد سمت ..حرکتم و تند کردم ولی در مقابل حرکت اون خیلی کند بود...
۱۵.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.