داستان🖤

#داستان🖤


یه روزی دختره تو روبیکا میچرخه و یهو یه #پصره بهش پیام میده
#پصره: سلام خبی
#دختره: مرسی تو خبی
#پصره: بخوبیت
#دختره: کاری داشتی؟
#پسره: راسشو بخاین من روتون کراش زدم میشه باهم باشیم؟
#دختره: نح
#پصره: توروخدا من عاشقتم خیلی دوست دارم
#دختره: اممم اوکی
بعد اینکه #دختره قبول میکنه با خودش میگه بعده دو روز باهاش کات میکنم دلش میشکنه الان بگم نح
#پصره: میشه امشب تصویری بحرفیم
#دختره: نح
#پصره: چرا توروخداااا قبول کن دیگه عههه
#دختره: هوففف باشه
#پصره: مرسی عشقم
بعد شب ک میشه تصویری زنگ میزنن صحبت میکنن بعد فردا صبحش #دختره بیدار میشه میبینه هیچ پیامی از #پصره نیومده تند تند پیام میده بعد یهو میزنه زیره گریه ک چرا جوابمو نمیده بعد #پصره میاد و معذرت خاهی میکنه و بعد یه سال از آشناییشون میگذره و #دختره عاشقش میشه بعد
#پصره: چرا با خاهرم اینجوری صحبت کردی هااا؟
#دختره: عشقم من که چیزی نگفتم حالت و ازش پرسیدم همین
پصره: تو که میدونی خاهرم خطه قرمزمه
#دختره: من چیزی نگفتم ولی ببخشید
#پصره: نه دیگه فایده نداره دیگه کات کنیم
#دختره: مگه دوسم نداشتی هااا
بعد میبینه #پصره بلاکش کرده و میشینه گریه میکنه و زندگیش با کلی گریه میگذره و #پصره هم بعده یه هفته میمیره چون سرطان ریه داشت
یه حرف دارم با #پصرا #پصرا یا عاشق کنین پاش بمونید یا اگه پاش نمیمونید عاشق نکنین😔💔🖤