رمان جدیدددد💥🔥
رمان جدیدددد💥🔥
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت⁶
ساعت۶بود دیگه باید آماده بشم پاشدم رفتم حموم اومدم بعد اون لباسی ک خریده بودم رو پوشیدم یه لباس بلند سیاه که به تنم کامل میچسبه و برجستگی باسنم و سینه مو نشون میده یه کمی هم نازکه دور تا دور کمرش ستاره های کوچولویی آویزونه که خوشگلش کرده ست گردنبند گوشواره آویزون و پابند و دستبند با طرح ستاره مو انداختم موهامو از بالا مستم و چتری هامو مرتب کردم عطرblak opiomکه بوی سک*س*ی داره رو زدم و یه مانتو کوتاه سفید انداختم تنم ک اونجا در بیارم کیف قرمزمم برداشتم و رفتم دم در میخاستم زنگ بزنم دیدم خود پارمیس دم در وایساده جلو پیشش سوار شدم گفتم:سلاملیک ،گف:سلا بشین ک بریم ،گاز داد رفتیم ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم خونه نبود ک قصر بود رفتیم تو اصن یه خبری بود که نگم آهنگو زیاد کردن دختر و پسرا قاتی پاتی بعضیاشون لب میگرفتن بعضیاشون بدنشونو ب نمایش میزاشتن با تعجب نگاه کردم مانتوم رو دراوردم تو گوش پارمیس گفتم:پارمیس دلشوره دارم حس میکنم نباید میومدیم همچین جایی ،گفت:نگران نباش بابا ،دو تا آبمیوه برداشتیم خوردیم ،شراب میدادن که پارمیس گفت:ی ذره بخور گفتم؛نه گف بخور دیگه:نصف لیوان رو خوردم ،گفتم:اوق این چه کوفتیه ،پارمیس خندید یهو گوشیش زنگ خورد رفت با تلفن حرف زد اومد سریع پیش من گفت:من معذرت میخام ستاره ولی ولی مامانم بیمارستانه میگن حالش وخیمه چون تصادف کرده تو اینجا بمون بعد برو خونه ببخشید ک نمیتونم برسونتم بایی ،و بدو بدو رفت نزاشت یه کلمه از دهن من در بیاد نیم تنم واقعا رو مخم بود همچنین دامنش ولی مجبور بودم رفتم سمت یکی از دخترای اونجا گفتم:ببخشید دستشویی کجاست گفت: برو بالا اتاق دوم گفتم: ممنون ،رفتم از پله ها بالا و دنبال اتاق دوم گشتم باز کردم رفتم تو ک همونجا با چیزی که دیدم چشمام گرد شد بابا... بابا با یه زن خوابیده بود تا منو دید به اون زن گفت:برو بیرون یه دیقه وایسا الان میام در اتاق رو بست داد زد:دختره حرومزاده کارت به جایی رسیده که به دوست من توهین میکنی الانم اومدی پارتی تخم سگ همین امشب میکشمت ،کمربندشو باز کرد دور دستش پیچید برد بالا یه ضربه محکم زد برد بالا دوباره محکم رو بدنم فرود آورد داد میزدم جیغ میکشیدم ولی هیچکس کمکم نمیکرد که نمیکرد هیچکس صدای منو نمیشنید بازم زد بازم برد بالا باز محکم زد کارشو دوباره و دوباره و دوباره تکرار کرد چشمام سیاهی میرفت لباسم پاره شده..
رُزِ وَحشی🍷🍒
پارت⁶
ساعت۶بود دیگه باید آماده بشم پاشدم رفتم حموم اومدم بعد اون لباسی ک خریده بودم رو پوشیدم یه لباس بلند سیاه که به تنم کامل میچسبه و برجستگی باسنم و سینه مو نشون میده یه کمی هم نازکه دور تا دور کمرش ستاره های کوچولویی آویزونه که خوشگلش کرده ست گردنبند گوشواره آویزون و پابند و دستبند با طرح ستاره مو انداختم موهامو از بالا مستم و چتری هامو مرتب کردم عطرblak opiomکه بوی سک*س*ی داره رو زدم و یه مانتو کوتاه سفید انداختم تنم ک اونجا در بیارم کیف قرمزمم برداشتم و رفتم دم در میخاستم زنگ بزنم دیدم خود پارمیس دم در وایساده جلو پیشش سوار شدم گفتم:سلاملیک ،گف:سلا بشین ک بریم ،گاز داد رفتیم ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم خونه نبود ک قصر بود رفتیم تو اصن یه خبری بود که نگم آهنگو زیاد کردن دختر و پسرا قاتی پاتی بعضیاشون لب میگرفتن بعضیاشون بدنشونو ب نمایش میزاشتن با تعجب نگاه کردم مانتوم رو دراوردم تو گوش پارمیس گفتم:پارمیس دلشوره دارم حس میکنم نباید میومدیم همچین جایی ،گفت:نگران نباش بابا ،دو تا آبمیوه برداشتیم خوردیم ،شراب میدادن که پارمیس گفت:ی ذره بخور گفتم؛نه گف بخور دیگه:نصف لیوان رو خوردم ،گفتم:اوق این چه کوفتیه ،پارمیس خندید یهو گوشیش زنگ خورد رفت با تلفن حرف زد اومد سریع پیش من گفت:من معذرت میخام ستاره ولی ولی مامانم بیمارستانه میگن حالش وخیمه چون تصادف کرده تو اینجا بمون بعد برو خونه ببخشید ک نمیتونم برسونتم بایی ،و بدو بدو رفت نزاشت یه کلمه از دهن من در بیاد نیم تنم واقعا رو مخم بود همچنین دامنش ولی مجبور بودم رفتم سمت یکی از دخترای اونجا گفتم:ببخشید دستشویی کجاست گفت: برو بالا اتاق دوم گفتم: ممنون ،رفتم از پله ها بالا و دنبال اتاق دوم گشتم باز کردم رفتم تو ک همونجا با چیزی که دیدم چشمام گرد شد بابا... بابا با یه زن خوابیده بود تا منو دید به اون زن گفت:برو بیرون یه دیقه وایسا الان میام در اتاق رو بست داد زد:دختره حرومزاده کارت به جایی رسیده که به دوست من توهین میکنی الانم اومدی پارتی تخم سگ همین امشب میکشمت ،کمربندشو باز کرد دور دستش پیچید برد بالا یه ضربه محکم زد برد بالا دوباره محکم رو بدنم فرود آورد داد میزدم جیغ میکشیدم ولی هیچکس کمکم نمیکرد که نمیکرد هیچکس صدای منو نمیشنید بازم زد بازم برد بالا باز محکم زد کارشو دوباره و دوباره و دوباره تکرار کرد چشمام سیاهی میرفت لباسم پاره شده..
۷.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.