۱۰ لایک و پنج کامنت
#decision
الان داخل پذیرایی نشسته بودن و سکوت بدی بینشون بود و نگاه هردو روی دختر خسته و خواب بود...
/ شروع کن...
: کمپانیها از رابطه هامون فهمیدن.....لیسا و جنی و منو چیم....البته بگم هایب میدونست ولی به زبون نیوورد تا الان که جنی هم لو رفت... و چند روز پیش هایب و وایجی با ما هردو دیدن داشتن و گفتن برای اینکه آسیبی به کسی نرسه از هم جدا بشیم و اعلام کنیم منو جنی قرار میذاریم قرار نبود کسی بفهمه...
/ خدای من.....
: نگران جیمینم....نکنه کاری کنه....نکنه....
و اروم اروم اشکاش با سرعت پایین ریخت و جیسو متعجب تر از همیشه شد
رفت نزدیک پسر بزرگتر و توی بغلش گرفت...
/ اروم باش....با بچه ها حرف میزنم...
: جین هیونگ منو از خونه پرت کرد بیرون!
/ آروم باش خب؟ جیمین چی؟
: خونه نبود....
/ خوبه پس من بهش زنگ میزنم....برو بیرون یه قرص برای جنی بگیر و حتما برو طبقه بالا اون اتاق که روش حرف o نوشته برو یه بارونی مشکی رو بردار اسپرته بهت میخوره... تا جیمین بیاد باهاش حرف بزنم..
: مراقبش باش من رفتم....
......................
در خونه رو باز کرد و فقط پرید بغل دختر بزرگتر و با صدای بلند گریه کرد...
• تقصیر منههه... نباید خیلی اذیتش میکردم و......
جیسو: شیشششش اروم پسر...آروم باش...نفس عمیق بکش....با من دم.....بازدم
و جیمین هم بت حرفش اروم نفس کشید....
/آفرین..
• میدونم قضیه از چه قراره...حال جنی چطوره ؟
هردو اروم بلند شدن و رفتن سمت پذیرایی
/افتضاحه...داره توی تب میسوزه....براش یه سرم زدم ولی خب.... حالش اوکی نیست باید به جیا زنگ بزنم بیاد...
درسته جیا استف و دستیار جنی و بعد از بلک پینک و بی تی اس بهترین دوست جنی بود که قبل از اینکه توی کمپانی به عنوان استف توی کمپانی جنی شروع به کار کنه پرستار بوده...پس واقعا نیاز به وجودش بود.
•یونی کجاست؟
/فرستادمش بیرون....خودشم میترسید تو ازش ناراحت باشی...
• واتتتت! اول اینکه توی این هوای بارونییییی نونا عقل توی کلت نیستتت؟؟؟!!!! بعدم مگه تقصیر اون بیچاره بودهههه زنگ بزن بیاد خونههههه.
/ اروم بچه خب..الان زنگ میزنم
الان داخل پذیرایی نشسته بودن و سکوت بدی بینشون بود و نگاه هردو روی دختر خسته و خواب بود...
/ شروع کن...
: کمپانیها از رابطه هامون فهمیدن.....لیسا و جنی و منو چیم....البته بگم هایب میدونست ولی به زبون نیوورد تا الان که جنی هم لو رفت... و چند روز پیش هایب و وایجی با ما هردو دیدن داشتن و گفتن برای اینکه آسیبی به کسی نرسه از هم جدا بشیم و اعلام کنیم منو جنی قرار میذاریم قرار نبود کسی بفهمه...
/ خدای من.....
: نگران جیمینم....نکنه کاری کنه....نکنه....
و اروم اروم اشکاش با سرعت پایین ریخت و جیسو متعجب تر از همیشه شد
رفت نزدیک پسر بزرگتر و توی بغلش گرفت...
/ اروم باش....با بچه ها حرف میزنم...
: جین هیونگ منو از خونه پرت کرد بیرون!
/ آروم باش خب؟ جیمین چی؟
: خونه نبود....
/ خوبه پس من بهش زنگ میزنم....برو بیرون یه قرص برای جنی بگیر و حتما برو طبقه بالا اون اتاق که روش حرف o نوشته برو یه بارونی مشکی رو بردار اسپرته بهت میخوره... تا جیمین بیاد باهاش حرف بزنم..
: مراقبش باش من رفتم....
......................
در خونه رو باز کرد و فقط پرید بغل دختر بزرگتر و با صدای بلند گریه کرد...
• تقصیر منههه... نباید خیلی اذیتش میکردم و......
جیسو: شیشششش اروم پسر...آروم باش...نفس عمیق بکش....با من دم.....بازدم
و جیمین هم بت حرفش اروم نفس کشید....
/آفرین..
• میدونم قضیه از چه قراره...حال جنی چطوره ؟
هردو اروم بلند شدن و رفتن سمت پذیرایی
/افتضاحه...داره توی تب میسوزه....براش یه سرم زدم ولی خب.... حالش اوکی نیست باید به جیا زنگ بزنم بیاد...
درسته جیا استف و دستیار جنی و بعد از بلک پینک و بی تی اس بهترین دوست جنی بود که قبل از اینکه توی کمپانی به عنوان استف توی کمپانی جنی شروع به کار کنه پرستار بوده...پس واقعا نیاز به وجودش بود.
•یونی کجاست؟
/فرستادمش بیرون....خودشم میترسید تو ازش ناراحت باشی...
• واتتتت! اول اینکه توی این هوای بارونییییی نونا عقل توی کلت نیستتت؟؟؟!!!! بعدم مگه تقصیر اون بیچاره بودهههه زنگ بزن بیاد خونههههه.
/ اروم بچه خب..الان زنگ میزنم
۷۱۴
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.