دوست دارم باباp3
دوست دارم باباp3
از. زبان ات
که یهو
اسلحشو از پشتش در آورد گرفت تو سرم پوکر فیس نگاش کردم بعد به تفنگه نگاه کردم گفتم
+چ خوشگله میدیش به من
_واقعا از چیزی نمیترسی نه
+آره
اسلحشو برگردوند سر جاش
چند میم بعد
رسیده بودیم یکی از بادیگاردا درو باز کرد پیاده شدم پشت سر کوک راه افتادم
+ماشاالله خونه نیست ک قصره
رفتیم داخل ک ی خدمتکار اومد و تا جایی که کمرش ی کوچولو مونده بود تا بشکنه تعظیم کرد
●خوش اومدید ارباب خوش اومدید بانوی جوان(اجوماهه هست ها)
_اتاقشو نشون بدید
●چشم
داشتیم میرفتیم ک ۲ تا دختر با الباسایی بهشدت باز اومدن تو و تا کوکو دیدن شروع کردن به لوس شدن
لیلیا:ددی خوساوملدی
نیتا:ددی دلم بلات تنگ شده بود
لیلیا :ددی امشب کی لو انتخواب میکنی؟
+زارتتتتت هرزه در این حد لوس ندیده بودم ک دیدم جمع کنین خودتونو
نیتا:تو چی میگی هان اصلا کی هستی هرزه
_یاااااا اگه جرعت داری از این به بعد به دخترم بی احترامی کن ببین چی کارت میکنم
نیتا:چ..چی چشم(با ترس سگی)
رفتم طبقه ۳ جلوی ی در خیلی بزرگ وایسادیم درو ک باز کردم با چیزی ک دیدم دلو روزم بهم پیچید چرا همچی انقدر رنگی منگیه
●اتاقتون اینجاس بانوی جوان
+اجوما ایمی ک بش ارباب میگید کجاس
●طبقه بالا
+اوک تو میتونی بری
●چشم
رفتم داخل اتاق ی چنتا از اون اسباب بازیای رنگی منگی برداشتم رفتم طبقه بالا ی تقه به در زدم
رفتم تو کوک کنار میز کارش نشسته بود ک گفت
_چیه
اروسکارو پرت کردم جلوش گفتم
+اینا چین؟
_اروسک
+آها پس انتظار داری من با اینا تو اون اتاق بمونم بهم ی اتاق ساده مشکی شیک بده
_این همه اتاق برو خودت یکیشو انتخواب کن
+اوک بای
رفتم بیرون ی اتاق کنار اتاق کوک بود رفتم تو ک با وسیله های س*کس مواجه شدم
+آها پس اینجا مال اون هرزه هاست
رفتم پایین کنار اتاقم ی اتاق خوشگل بود رفتم داخلش ب ی بادیگارد گفتم کیفمو بیاره آورد و رفت رفتم ی دوش گرفتم و جنازمو انداختم رو تخت
از. زبان ات
که یهو
اسلحشو از پشتش در آورد گرفت تو سرم پوکر فیس نگاش کردم بعد به تفنگه نگاه کردم گفتم
+چ خوشگله میدیش به من
_واقعا از چیزی نمیترسی نه
+آره
اسلحشو برگردوند سر جاش
چند میم بعد
رسیده بودیم یکی از بادیگاردا درو باز کرد پیاده شدم پشت سر کوک راه افتادم
+ماشاالله خونه نیست ک قصره
رفتیم داخل ک ی خدمتکار اومد و تا جایی که کمرش ی کوچولو مونده بود تا بشکنه تعظیم کرد
●خوش اومدید ارباب خوش اومدید بانوی جوان(اجوماهه هست ها)
_اتاقشو نشون بدید
●چشم
داشتیم میرفتیم ک ۲ تا دختر با الباسایی بهشدت باز اومدن تو و تا کوکو دیدن شروع کردن به لوس شدن
لیلیا:ددی خوساوملدی
نیتا:ددی دلم بلات تنگ شده بود
لیلیا :ددی امشب کی لو انتخواب میکنی؟
+زارتتتتت هرزه در این حد لوس ندیده بودم ک دیدم جمع کنین خودتونو
نیتا:تو چی میگی هان اصلا کی هستی هرزه
_یاااااا اگه جرعت داری از این به بعد به دخترم بی احترامی کن ببین چی کارت میکنم
نیتا:چ..چی چشم(با ترس سگی)
رفتم طبقه ۳ جلوی ی در خیلی بزرگ وایسادیم درو ک باز کردم با چیزی ک دیدم دلو روزم بهم پیچید چرا همچی انقدر رنگی منگیه
●اتاقتون اینجاس بانوی جوان
+اجوما ایمی ک بش ارباب میگید کجاس
●طبقه بالا
+اوک تو میتونی بری
●چشم
رفتم داخل اتاق ی چنتا از اون اسباب بازیای رنگی منگی برداشتم رفتم طبقه بالا ی تقه به در زدم
رفتم تو کوک کنار میز کارش نشسته بود ک گفت
_چیه
اروسکارو پرت کردم جلوش گفتم
+اینا چین؟
_اروسک
+آها پس انتظار داری من با اینا تو اون اتاق بمونم بهم ی اتاق ساده مشکی شیک بده
_این همه اتاق برو خودت یکیشو انتخواب کن
+اوک بای
رفتم بیرون ی اتاق کنار اتاق کوک بود رفتم تو ک با وسیله های س*کس مواجه شدم
+آها پس اینجا مال اون هرزه هاست
رفتم پایین کنار اتاقم ی اتاق خوشگل بود رفتم داخلش ب ی بادیگارد گفتم کیفمو بیاره آورد و رفت رفتم ی دوش گرفتم و جنازمو انداختم رو تخت
۱۴.۸k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.