امجین از Jin
زیر پتو فرو رفته بودی و دائم سرفه میکردی. بدجور سرما خورده بودی و نیاز به مراقبت داشتی اما تنهایی هیچ کاری ازت برنمیاومد.
وقتی صدای در رو شنیدی از خوشحالی توی جات پریدی.
+ سوکجین اوپا!
جین به خاطر شنیدن صدای سرفههات نگران وارد اتاق شد.
_ ا/ت عزیزم حالت خوبه؟
سرت رو به نشونه منفی تکون دادی. اومد کنارت روی تخت نشست و دستش رو روی پیشونیت گذاشت.
_ داری توی تب میسوزی. چرا بهم زنگ نزدی؟
+ حالم خوبه نمیخواستم مزاحم تو بشم.
اخم غلیظی کرد.
_ تو برام مهمتر از هرکاری هستی.
از جاش بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.
_ برات سوپ درست میکنم.
لبخند خستهای زدی و چشمهات رو روی هم گذاشتی. خوابت نمیبرد و فقط دلت برای آشپزی جین ضعف میرفت.
جین با لباس خواب آبی رنگش همراه سینی غذا وارد اتاق شد.
سینی رو کنار تخت گذاشت و کمکت کرد بشینی. وقتی شروع به خوردن کردی، جین هم با عشق داشت دستپختش رو میچشید.
وقتی ظرف غذای جفتتون خالی شد، جین روی تخت کنارت دراز کشید و بدن کوفتهت رو توی بغلش کشید.
سرت رو روی سینهش گذاشتی.
+ چطور هروقت بهت نیاز دارم توی زندگیم پیدات میشه؟
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #Jin ⬥ #fic ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
وقتی صدای در رو شنیدی از خوشحالی توی جات پریدی.
+ سوکجین اوپا!
جین به خاطر شنیدن صدای سرفههات نگران وارد اتاق شد.
_ ا/ت عزیزم حالت خوبه؟
سرت رو به نشونه منفی تکون دادی. اومد کنارت روی تخت نشست و دستش رو روی پیشونیت گذاشت.
_ داری توی تب میسوزی. چرا بهم زنگ نزدی؟
+ حالم خوبه نمیخواستم مزاحم تو بشم.
اخم غلیظی کرد.
_ تو برام مهمتر از هرکاری هستی.
از جاش بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.
_ برات سوپ درست میکنم.
لبخند خستهای زدی و چشمهات رو روی هم گذاشتی. خوابت نمیبرد و فقط دلت برای آشپزی جین ضعف میرفت.
جین با لباس خواب آبی رنگش همراه سینی غذا وارد اتاق شد.
سینی رو کنار تخت گذاشت و کمکت کرد بشینی. وقتی شروع به خوردن کردی، جین هم با عشق داشت دستپختش رو میچشید.
وقتی ظرف غذای جفتتون خالی شد، جین روی تخت کنارت دراز کشید و بدن کوفتهت رو توی بغلش کشید.
سرت رو روی سینهش گذاشتی.
+ چطور هروقت بهت نیاز دارم توی زندگیم پیدات میشه؟
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #Jin ⬥ #fic ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
۳۵.۰k
۲۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.