قصه ی سیب
من بودم وبهشت برین و درخت سیب
شیطان رسید وداد منه ساده رافریب
سیبی زشاخه چیدم وگازی زدم به آن
تبعید این زمین شدم ودر سما غریب
از خاک آن بهشت واب ونهر زمزمش
جسمی زجنس گل شد روح مرا نصیب
عازم شدم به اذن حق از عرش روی فرش
راهی شدم در این ره پرشیب و پرنشیب
پوشانده برتنم خدا لباس نوح را
عمری هزار ساله به من داد عنقریب
بعدش شدم خلیل خدا بت شکن شدم
از آتش دمیده گل بانگ عندلیب
موسی شدم همان که عصایش شد اژدها
دارم به جز عصا ید بیضا درون جیب
عیسی شدم که زنده کنم مردگان را
با دست جهل میخ شدم روی یک صلیب
خاتم شدم به عالم معراج سر زدم
جای بی شگرف و آورد به جیب
شیطان رسید وداد منه ساده رافریب
سیبی زشاخه چیدم وگازی زدم به آن
تبعید این زمین شدم ودر سما غریب
از خاک آن بهشت واب ونهر زمزمش
جسمی زجنس گل شد روح مرا نصیب
عازم شدم به اذن حق از عرش روی فرش
راهی شدم در این ره پرشیب و پرنشیب
پوشانده برتنم خدا لباس نوح را
عمری هزار ساله به من داد عنقریب
بعدش شدم خلیل خدا بت شکن شدم
از آتش دمیده گل بانگ عندلیب
موسی شدم همان که عصایش شد اژدها
دارم به جز عصا ید بیضا درون جیب
عیسی شدم که زنده کنم مردگان را
با دست جهل میخ شدم روی یک صلیب
خاتم شدم به عالم معراج سر زدم
جای بی شگرف و آورد به جیب
۵.۲k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.