شب سیاه بودو سیاهی بی رحم..
شب سیاه بودو سیاهی بی رحم..
در اوج این تاریکی ترس در دل این شهر رخنه کرده بودو موهای سیاه رنگ شومش را روی شهر پهن کرده بود که در این میان دخترکی از جنس نور با لبخند موهای طلایی رنگش را که خورشید مانند نور را به شهر هدیه میکردند پهن کرد بر شهر بی جان و تولد او آغازی دوباره بود
در اوج این تاریکی ترس در دل این شهر رخنه کرده بودو موهای سیاه رنگ شومش را روی شهر پهن کرده بود که در این میان دخترکی از جنس نور با لبخند موهای طلایی رنگش را که خورشید مانند نور را به شهر هدیه میکردند پهن کرد بر شهر بی جان و تولد او آغازی دوباره بود
۲۱.۸k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.