شبهای نبودت ادامه دار و طولانی اند ... ای که یادَت همدم م
شبهای نبودت ادامه دار و طولانیاند ... ای که یادَت همدم من است؛ درد تنهایی و دلتنگی را نمیشود نوشت! اصلا من بنویسم، که بخواند؟ اصلا کسی بخواند، که بفهمد؟ ... کاری میتوان کرد جز سکوت!؟ درد که به استخوان برسد فریاد آدمی تبدیل به سکوت میشود و این پایان کار اوست! ... جانانم بیتو کمی غم به بافت های استخوانم رخنه کرده ست و آن را تجزیه میکند! حس میکنم دیگر رمقی برای سرپا ماندن برایم نمانده... جگرم تغییر کاربری داده و به محل ذخیره ی خون ِ بدنم تبدیل گشته ست... قلبم در میان گدازه های فوران شده از نبودنت آتش گرفت و سوخت! سپس سرد شد و تبدیل به تکه سنگی در سینهام شد .. بغضم دیگر بغض نیست! رسوب است ... رسوبی قوی که هیچ مادهی شیمیایی و غیر شیمیایی نمیتواند آن را از بیخ گلویم جدا کند و راه نفسم باز کند! راستش ریه هایم هم خستهاند ... حبابک هایش یکی در میان کار میکنند و میلی به دم و بازدم ندارند! گوشهایم دیگر از شنیدن اصوات ِ گوناگون بیزارند ، به زور میشنوند.. اعتراض هم که میکنم میگویند چه صدایی ارزش شنیدن دارد جز صدای آن صنم خوش سخنی که نیست؟ ... دو چشمم نیز علاقه ای به دیدن ندارند! اخر به روی چه کسی جز تو باز شوند؟ اصلا تو نباشی همان بهتر که کور شوم! هیچ چیز رنگ و بوی گذشته را ندارد ... نمیخواهی بیایی و کمی آرامم کنی؟ آرامش جانِ جان به سر شدهام باشی؟ میدانی مرا دوایی جز تو نیست؟ دوایم را دریغم میکنی؟ نکن جانم به قربانت، نکن .. دیر میشود و به جنازه ام میرسی(: آنوقت مشت مشت خاک بر سر بریزی و سیل اشک راه بیندازی هم فایده ای ندارد .. من حرفم را زدهام تو هم شنیدی... حال دیگر خود دانی! ... بگذریم..
یاردآ-
۱۴ آذر ماه ۰۱ ، ۱۹:۲۹
#بادِبافشون
یاردآ-
۱۴ آذر ماه ۰۱ ، ۱۹:۲۹
#بادِبافشون
۳۴.۴k
۱۴ آذر ۱۴۰۱