روح و جانم خسته است!
روح و جانم خسته است!
نمیدانم تمامِ احساسی که در قلبم انبار کرده ام
را چطور بازگو کنم،
اما این را خوب میدانم که با بهانه ای کوچک،
بغضِ پنهان شده در گلویم میترکد و تمامِ شب را
گریه میکنم...
نمیدانم چه بر من گذشته و چه دارد میگذرد،
نمیدانم دارد چه بلایی به سرم میآید،
ولی این را خوب میدانم که همه چیز خوب نیست،
این را با تمامِ ذراتِ تنم درک میکنم...
نمیدانم تمامِ احساسی که در قلبم انبار کرده ام
را چطور بازگو کنم،
اما این را خوب میدانم که با بهانه ای کوچک،
بغضِ پنهان شده در گلویم میترکد و تمامِ شب را
گریه میکنم...
نمیدانم چه بر من گذشته و چه دارد میگذرد،
نمیدانم دارد چه بلایی به سرم میآید،
ولی این را خوب میدانم که همه چیز خوب نیست،
این را با تمامِ ذراتِ تنم درک میکنم...
۱.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳