My Bad Babi My Manste
My Bad Babi_My Manste
Part5
بیبی بد من_هیولای من
پارت۵
که تهیونگ اومد داخل پتو روم نبود یهو کشیدمش روم و بلند شدم با سر پایین گفتم:ا.. اا... اربا...ب.. ای... اینجا.. چیکار میکنید بم گفت:بیا باهم فیلم ببینیم
چشام گرد تر از این نمیشد
یه بافت رو لباسم پوشیدم که بدنم کمتر معلوم باشه
بعد رفتم بیرون
[ویو تهیونگ]
دیگه نمیتونم تحمل کنم چرا جلو اون دختر کم میارم
داشت میومد که من بلند شدم رفتم سمت قفسه فیلما بش گفتم: چه فیلمی ببینیم گفت:نمیدونم من بیشتر ژانر عاشقانه دوست دارم گفتم:باشه
فیلم دبلیو دو جهان رو گذاشتم(فیلم قشنگیه اگه ندیدین ببینینش) بش گفتم:برو یچی بیار بخوریم گفت:باش
[ویو ربکا]
رفتم یسری چیز میز آوردم بخوریم چند قسمتی دیدیم به صحنه بوس که رسید من چشمام چهارتا شد حس کردم یکی داره نگام میکنه برگشتم سمت تهیونگ
که با چشمای خمار به لبام نگاه میکرد کم کم اومد جلو منم هی میرفتم عقب تا جایی که دیگه کامل رو مبل خوابیده بودم اومد آروم لباشو گذاشت رو لبام دیگه چشام چهارتا سهله چشام هشتا شد تا دم مرگ رفتم و برگشتم قلبم وایساد نفسم قطع شد اینجوری توصیف کنم که
}عشق ناگهانی مرگیست برای انسان{(ازخودم در آوردم زیاد جدی نگیرید)
ازم جدا شد رفت داخل اتاقش و اینجا من بودم که داشتم به زور نفس میکشیدم
رفتم تو اتاق تا صب چشم رو هم نزاشتم ساعت شیش بود بلند شدم رفتم حموم در اومدم لباس پوشیدم کرم مرطوب کننده زدم موهامو سشوار کردمو دم اسبی بستم از اونجایی که موهام خیلی بلند بود با دم اسبی تا زیر کمرم بود رفتم پنکیک درست کردم روش رو با توت فرنگی و بلوبری پودر قند و عسل و خامه تزیین کردم بردم اتاق تهیونگ در زدم:بیا تو
رفتم داخل که.......
شرطا نرسید ولی گذاشتم شرط پارت بعد:۵ لایک
Part5
بیبی بد من_هیولای من
پارت۵
که تهیونگ اومد داخل پتو روم نبود یهو کشیدمش روم و بلند شدم با سر پایین گفتم:ا.. اا... اربا...ب.. ای... اینجا.. چیکار میکنید بم گفت:بیا باهم فیلم ببینیم
چشام گرد تر از این نمیشد
یه بافت رو لباسم پوشیدم که بدنم کمتر معلوم باشه
بعد رفتم بیرون
[ویو تهیونگ]
دیگه نمیتونم تحمل کنم چرا جلو اون دختر کم میارم
داشت میومد که من بلند شدم رفتم سمت قفسه فیلما بش گفتم: چه فیلمی ببینیم گفت:نمیدونم من بیشتر ژانر عاشقانه دوست دارم گفتم:باشه
فیلم دبلیو دو جهان رو گذاشتم(فیلم قشنگیه اگه ندیدین ببینینش) بش گفتم:برو یچی بیار بخوریم گفت:باش
[ویو ربکا]
رفتم یسری چیز میز آوردم بخوریم چند قسمتی دیدیم به صحنه بوس که رسید من چشمام چهارتا شد حس کردم یکی داره نگام میکنه برگشتم سمت تهیونگ
که با چشمای خمار به لبام نگاه میکرد کم کم اومد جلو منم هی میرفتم عقب تا جایی که دیگه کامل رو مبل خوابیده بودم اومد آروم لباشو گذاشت رو لبام دیگه چشام چهارتا سهله چشام هشتا شد تا دم مرگ رفتم و برگشتم قلبم وایساد نفسم قطع شد اینجوری توصیف کنم که
}عشق ناگهانی مرگیست برای انسان{(ازخودم در آوردم زیاد جدی نگیرید)
ازم جدا شد رفت داخل اتاقش و اینجا من بودم که داشتم به زور نفس میکشیدم
رفتم تو اتاق تا صب چشم رو هم نزاشتم ساعت شیش بود بلند شدم رفتم حموم در اومدم لباس پوشیدم کرم مرطوب کننده زدم موهامو سشوار کردمو دم اسبی بستم از اونجایی که موهام خیلی بلند بود با دم اسبی تا زیر کمرم بود رفتم پنکیک درست کردم روش رو با توت فرنگی و بلوبری پودر قند و عسل و خامه تزیین کردم بردم اتاق تهیونگ در زدم:بیا تو
رفتم داخل که.......
شرطا نرسید ولی گذاشتم شرط پارت بعد:۵ لایک
۵.۴k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.