فصل ۲ P:1
فصل ۲ P:1
رسیدم اونجا از تاکسی پیداه شدم ی تهیونگ کنار ون ایستادع بود رفتم پیشش خاسم بغلش کنم ک منو پس زد
تهیونگ: گمشو اون ور هرزه
ات:چ...چی داری مگی تهیونگ حالت خوبع ک ی دختر از ماشین پیاده شد ا..اون لیا دخت خاله تهیونگ...اینجا چیکار میکنع
لیا: هوی هرزه تهیونگ دیگ برای تو نیس برای منع
(اینجاشو دیگ با اهنگ گوش بدید عر بزنید🗿🤝🏻)
تهیونگ: وقتشع دیگ بمیری
ات: ت..تهیونگ چیمیگی من دوست دارم هق(گریع)
تهیونگ: من دوست ندارم هه تو فق برام ی بازی بودی تهیونگ و لیا شروع کردن ب خندیدن قلبم اتیش گرف کسی ک دلیل زندگیم شد الان میخواد منو بکشع اشکام سرازیر شدن
لیا: اخییییی دختره ساده اومد نزدیکم و با انگشت اشار شد رو کتفم: تو براش ی بازی بودی اونم ب چشم ی هرزه حالا زود حرفتو بزن ک بیشتر زنده نیسی
ات: هق..ح.حداقل بزار بغلت کنم
تهیونگ: دلم براش سوخت ولی چرا باید دلم برا ی هرزه بسوزع:بیا طولی نکشید ک رفتم محکم بغلش کردم
عطرشو وارد ریه هام کردم نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم همینجوری سرازیر میشدن صفت تر بغلش کردم: خیلی دوست دارم تهیونگ هق... هیچ وق فراموشت نمیکنم (با گریع) ازش جدا شدم و برگشتم عقب تفنگو سمتم گرف و لیا با پوزخند نگام میکرد منم با ی لبخند ریز و چشمای اشکی نگاش میکردم طولی نکشید ک احساس کردم زیر دلم تیر می کشید چیزی نفهمیدم و از پرتگاه پرت شدم پایین!
لیا: دختره هرزه ازت راحت شدیم (پوزخند) لیا رف سمت تهیونگ و لبای تهیونگ رو بوسید ازش جدا شد: الان تو دیگ برا منی!
لیا سوار ماشینش شد و رف تهیونگ رف جلو و کیف ات رو برداشت و سوار ماشین شد کیفو باز کرد ک ی جعبه کوچیک و قرمز رنگ دید درشو باز کرد و 2تا گردنبند ست دید ک رو اسمش نوشتع بود ات و تهیونگ گوشی ات رو برداشت و بازش کرد صحفه بک گراند قفلش عکس خودش بود میخواست رمزشو باز کنع ولی نشد
تهیونگ: از وقتی اون کارو با ات کردم زیر دلم ی احساس سنگینی میکنم اون صحنهای ک برام لبخند زد و از ذهنم بیرون نمیاد شانسی اسممو زدم ک گوشیش باز شد رفتم سمت گالریش پر از عکسای من بود گوشیم زنگ خورد با خون سردی تمام نگاش کردم.....
شرطا
لایک:۵
رسیدم اونجا از تاکسی پیداه شدم ی تهیونگ کنار ون ایستادع بود رفتم پیشش خاسم بغلش کنم ک منو پس زد
تهیونگ: گمشو اون ور هرزه
ات:چ...چی داری مگی تهیونگ حالت خوبع ک ی دختر از ماشین پیاده شد ا..اون لیا دخت خاله تهیونگ...اینجا چیکار میکنع
لیا: هوی هرزه تهیونگ دیگ برای تو نیس برای منع
(اینجاشو دیگ با اهنگ گوش بدید عر بزنید🗿🤝🏻)
تهیونگ: وقتشع دیگ بمیری
ات: ت..تهیونگ چیمیگی من دوست دارم هق(گریع)
تهیونگ: من دوست ندارم هه تو فق برام ی بازی بودی تهیونگ و لیا شروع کردن ب خندیدن قلبم اتیش گرف کسی ک دلیل زندگیم شد الان میخواد منو بکشع اشکام سرازیر شدن
لیا: اخییییی دختره ساده اومد نزدیکم و با انگشت اشار شد رو کتفم: تو براش ی بازی بودی اونم ب چشم ی هرزه حالا زود حرفتو بزن ک بیشتر زنده نیسی
ات: هق..ح.حداقل بزار بغلت کنم
تهیونگ: دلم براش سوخت ولی چرا باید دلم برا ی هرزه بسوزع:بیا طولی نکشید ک رفتم محکم بغلش کردم
عطرشو وارد ریه هام کردم نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم همینجوری سرازیر میشدن صفت تر بغلش کردم: خیلی دوست دارم تهیونگ هق... هیچ وق فراموشت نمیکنم (با گریع) ازش جدا شدم و برگشتم عقب تفنگو سمتم گرف و لیا با پوزخند نگام میکرد منم با ی لبخند ریز و چشمای اشکی نگاش میکردم طولی نکشید ک احساس کردم زیر دلم تیر می کشید چیزی نفهمیدم و از پرتگاه پرت شدم پایین!
لیا: دختره هرزه ازت راحت شدیم (پوزخند) لیا رف سمت تهیونگ و لبای تهیونگ رو بوسید ازش جدا شد: الان تو دیگ برا منی!
لیا سوار ماشینش شد و رف تهیونگ رف جلو و کیف ات رو برداشت و سوار ماشین شد کیفو باز کرد ک ی جعبه کوچیک و قرمز رنگ دید درشو باز کرد و 2تا گردنبند ست دید ک رو اسمش نوشتع بود ات و تهیونگ گوشی ات رو برداشت و بازش کرد صحفه بک گراند قفلش عکس خودش بود میخواست رمزشو باز کنع ولی نشد
تهیونگ: از وقتی اون کارو با ات کردم زیر دلم ی احساس سنگینی میکنم اون صحنهای ک برام لبخند زد و از ذهنم بیرون نمیاد شانسی اسممو زدم ک گوشیش باز شد رفتم سمت گالریش پر از عکسای من بود گوشیم زنگ خورد با خون سردی تمام نگاش کردم.....
شرطا
لایک:۵
۸۰.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.